روز شمار
اوقات شرعی
زندگینامه و آثار ملاصدرا
azadi

مقدمه

به گزارش رحماء شيراز يكي از شهرهاي تاريخي ايران است كه در استان پارس قرار گرفته و خرابه هاي تخت جمشيد (پرسپوليس) كه بدست اسكندر مقدوني خراب و سوزانده شد، در نزديك آن قرار دارد. در زمان ملاصدرا سلسله صفويان بر ايران حكومت مي كردند و رسم آنان اين بود كه به استان فارس استقلال مي دادند و برادر پادشاه حاكم آنجا بود و معروف است كه پدر ملاصدرا وزير او بوده است.

پدر ملاصدرا ـ خواجه ابراهيم قوامي ـ سياستمداري دانشمند و بسيار مؤمن بود و با وجود داشتن ثروت و عزت و مقام هيچ فرزندي نداشت ولي سرانجام بر اثر دعا و تضرع بسيار بدرگاه الهي، خداوند پسري به او داد كه نام او را محمد (صدرالدين) گذاشتند (979 هـ./ 1571 م) و در عمل او را «صدرا» مي خواندند و همين سبب شد كه بعدها نيز ملقب به «ملا» يعني دانشمند بزرگ شد و نام «ملاصدرا» معروفتر گرديد و بر نام اصلي وي غلبه كرد.

صدرالدين محمد (يا صدرا)، يكتا فرزند وزير حاكم منطقه وسيع فارس، در بهترين شرايط يك زندگي اشرافي زندگي مي كرد. برسم آن روزگار فرزندان اشراف در قصر خود و بوسيله معلّمان خصوصي و خانگي آموزش مي ديدند. صدرا پسري بسيار باهوش، جدي، با انرژي، درس خوان و كنجكاو بود، در مدت كوتاهي تمام دروس مربوط به ادبيات زبان فارسي و عربي و هنر خط نويسي را فرا گرفت، حتي ممكن است برسم قديم سواري و شكار و فنون رزمي را هم آموخته باشد، رياضيات و نجوم و قدري پزشكي نيز از دروس نوجوانان بود. درسهاي ديگر او علم فقه و حقوق اسلامي و منطق و فلسفه بود كه در اين ميان صدراي جوان ـ كه هنوز به سن بلوغ نرسيده بود ـ از همه آن دانشها مقداري آموخته ولي طبع او بيشتر به فلسفه و بخصوص عرفان علاقمند بود.

يادداشتهايي كه از دوران جواني او باقي مانده بخوبي علاقه او را به ادبيات عرفاني بخصوص اشعار فارسي فريدالدين عطار، جلال الدين مولوي و عراقي و نيز تصوف ابن عربي نشان مي دهد.

بخشي از اين آموزش مسلماً در شيراز بوده ولي بخش عمده آن را ـ بظن قوي ـ در پايتخت آن زمان (شهر قزوين) گذرانده است، زيرا حاكم فارس پس از مرگ شاه كه برادر او بود به سلطنت رسيد و ناگزير به قزوين رفت (985 هـ ./ 1577 م) و بسيار بعيد بنظر مي رسد كه وزير و مشاور او بهمراه او نرفته باشد يا رفته و فرزند يكدانه خود را با خود و خانواده نبرده باشد.

بنابرين توجيه، صدرا در سن شش سالگي به همراه پدر به قزوين رفته و در كنار اساتيد فراواني كه در همه رشته هاي علمي در آن شهر بودند به آموزش مقدماتي و متوسطه پرداخته و زودتر از ديگران به دوره عالي رسيده است.

ملاصدرا در قزوين با دو دانشمند و نابغه بزرگ، يعني شيخ بهاءالدين عاملي و ميرداماد ـ كه نه فقط در زمان خود، كه حتي طي چهار قرني كه از آنها گذشته، بينظير و سرآمد بوده اند ـ آشنا شد و به دروس آنان رفت. در ظرف مدتي كوتاه او نيز با نبوغ خود سرآمد شاگردان آنها گرديد.

شيخ بهاء نه فقط در علوم اسلامي (بويژه در فقه و حديث و تفسير و كلام و عرفان) متخصص بود بلكه در نجوم و رياضيات نظري و مهندسي و معماري و پزشكي و برخي از علوم مرموز پنهاني فوق عادت هم استاد بود، ولي بنظر مي رسد كه بنابر عقايد صوفي منشانه خود فلسفه و كلام را درس نمي داده است.

ميرداماد نابغه بزرگ ديگر، از همه دانشهاي روزگار خود باخبر بود ولي حوزه درس او به فقه و حديث و بيشتر به فلسفه اختصاص داشت. وي در دو شاخه مشائي و اشراقي فلسفه اسلامي ممتاز و سرآمد بود و خود را همپايه ابن سينا و فارابي و استاد تمام فلاسفه پيرو آندو مي دانست. ملاصدرا بيشترين بهره خود را در فلسفه و عرفان از ميرداماد گرفت و همواره او را مرشد و استاد حقيقي خود معرفي مي كرد.

با انتقال پايتخت صفويه از قزوين به شهر اصفهان (سال 1006 هـ ./ 1598 م)[1] شيخ بهاءالدين و ميرداماد نيز بهمراه شاگردان خود به اين شهر آمدند و بساط تدريس خود را در آنجا گستردند. ملاصدرا كه در آن زمان 26 تا 27 سال داشت، از تحصيل بينياز شده بود و خود در فكر يافتن مباني جديدي در فلسفه بود و مكتب معروف خود را پايه گذاري مي كرد.

سرگذشت و زندگاني ملاصدرا بسيار تاريك و مبهم است; معلوم نيست كه وي تا چه سالي در اصفهان بوده و پس از آن به كجا رفته است. بنظر مي رسد كه وي پيش از سال 1010 هـ از اصفهان مهاجرت كرده و به شهر خود شيراز بازگشته است كه در آنجا املاك و دارائيهاي پدرش قرار داشت و با وجود آنكه بسياري از آنرا به فقرا مي بخشيد هنوز بخشهايي از آن املاك بصورت موقوفه امور خيريه در شيراز و فارس موجود است.

زندگاني وي در شيراز و مهاجرتهاي پس از آن، دوره ديگري از زندگي ملاصدرا را تشكيل مي دهد، كه در فصل بعد خواهيم ديد.

 

[1]. دو سال پس از تولد دكارت در دهه (1596).

 از كرسي استادي تا گوشه انزوا

 ملاصدرا باحتمال قوي در حدود سال (1010 هـ / 1602 م) به شهر خود شيراز بازگشته است. وي ثروت و املاك پدري بسياري در شيراز داشت كه ممكن است يكي از دلائل بازگشت او به شيراز، اداره آنها بوده است.

وي كه سرمايه اي بسيار و منبعي سرشار از دانش و بويژه فلسفه داشت و خود او با نوآوريهايش آراء جديدي را ابراز نموده بود، در شيراز  بساط تدريس را گسترانده و از اطراف شاگردان بسياري گرد او آمده بودند. اما رقباي او كه مانند بسياري از فيلسوفان و متكلمان، از فلاسفه پيش از خود تقليد مي نمودند، و از طرفي موقعيت اجتماعي خود را نزد ديگران در خطر مي ديدند يا بانگيزه دفاع از عقايد خود و شايد از روي حسادت، بناي بدرفتاري را با وي گذاشتند و آراء نو او را بمسخره گرفتند و به او توهين روا داشتند.

اين رفتارها و فشارها با روح لطيف ملاصدرا نمي ساخت و از طرفي ايمان و دين و تقواي او به او اجازه عمل متقابل و معامله بمثل را نمي داد; از اينرو از شيراز بصورت قهر بيرون آمد و به شهر قم رفت كه در آن هنگام هنوز مركز مهم علمي و فلسفي نشده بود. اين شهر مذهبي مدفن قديسه معصومه دختر پيشواي هفتم شيعيان (امام موسي كاظم(عليه السلام)) از فرزندان و نوادگان پيامبر(صلي الله عليه وآله)و خواهر امام رضا(عليه السلام) پيشواي هشتم شيعه است و علما و مردان بزرگي نيز در آن شهر مدفونند و سابقه تاريخي طولاني بدنبال دارد. (بيش از پانزده قرن سابقه، و گفته مي شود كه پيش از اسلام نام آن كوريانا[1] بوده است).

ملاصدرا در خود شهر قم هم نماند و بسبب گرما و بدي آب و هوا و شايد دلايل اجتماعي مشابه شيراز به روستايي بنام كَهَكْ در نزديك شهر قم منزل گزيد و آثار خانه اشرافي او در آن روستا هنوز باقي است.

افسردگي و شكست روحي ملاصدرا سبب گرديد كه تا مدتي درس و بحث را رها كند و همانگونه كه خود وي در مقدمه كتاب بزرگ خود ـ اسفار ـ گفته است، عمر خود را به عبادت و روزه و رياضت بگذراند و از اين فرصت جبري كه زمانه براي وي فراهم كرده بود، مراحل و مقامات معنوي عرفاني را با شتاب بيشتري طي كند و به بالاترين درجه معنويت و حتي قداست برسد.

وي در اين دوران ـ كه از نظر معنوي دوران طلائي زندگاني اوست ـ علي رغم افسردگي و غمزدگي، توانست به مرحله كشف و شهود غيب برسد و حقايق فلسفي را نه در ذهن كه با ديده دل ببيند و همين سبب شد كه مكتب فلسفي خود را كامل سازد. اين انزوا و ترك تأليف و تدريس ادامه داشت تا اينكه در مراحل كشف و شهود غيبي، دستور يافت كه بسوي جامعه برگردد و دست به تأليف و تدريس و نشر و پخش مكتب و يافته هاي خود نمايد.

دوران سكوت و انزواي او اگر در حدود پنج سال باشد وي در حدود سال (1015 هـ / 1607 م) سكوت را شكسته و قلم بدست گرفته و به تأليف چند كتاب از جمله كتاب بزرگ و دائرة المعارف فلسفي خود بنام اسفار[2] پرداخته و بخش اول آنرا در مباحث وجود به پايان برده است.

وي تا حدود سال (1040 هـ / 1632 م) به شيراز باز نگشت و در شهر قم ماند و در آن شهر حوزه فلسفي بوجود آورد و شاگردان بسياري را پرورش داد و در تمام اين مدت به نوشتن كتب معروف خود مشغول بود يا رساله هايي در پاسخ فلاسفه همزمان خود مي نوشت. دو تن از شاگردان معروف او بنام فياض لاهيجي و فيض كاشاني هستند كه هر دو داماد ملاصدرا شدند و مكتب او را ترويج كردند. شرح كتابهاي او را در بخش مربوط به معرفي كتب ياد خواهيم كرد.

در حدود سال (1039 ـ 1040 هـ / 1632 م) ملاصدرا به شيراز بازگشت. عقيده برخي بر آنستكه اين بازگشت بسبب دعوت حاكم استان فارس يعني اللهورديخان از وي بوده، زيرا مدرسه اي را كه پدرش امام قليخان بنا كرده بود به پايان برده و آنرا آماده براي تدريس فلسفه ساخته بود و با سابقه ارادتي كه به ملاصدرا داشته وي را براي اداره علمي آن به شيراز دعوت كرده است.

ملاصدرا در شيراز نيز به تدريس فلسفه و تفسير و حديث اشتغال يافت و شاگرداني را پرورش داد. از كتاب سه اصل ـ كه گويا در همان زمان در شيراز و بفارسي نوشته شده، و به علماي زمان خود اعم از فيلسوف و متكلم و فقيه و طبيعيدان حمله هاي سخت نموده ـ چنين برمي آيد كه در آن دوره نيز مانند دوره اول اقامت در شيراز زير فشار بدگوئيها و بدخوئيهاي دانشمندان همشهري خود بوده است ولي اينبار مقاوم شده و تصميم داشته در برابر فشار آنها پايداري كند و مكتب خود را برپا و معرفي و نشر نمايد.

 *   *   *

يكي از ابعاد زندگي پرماجراي ملاصدرا، سفرهاي او به زيارت كعبه (در مكّه) است كه نام اين عبادت و زيارت مذهبي «حج و عمره» مي باشد. در زندگي ملاصدرا نوشته اند كه وي هفت سفر (روي عدد مقدس هفت توجه شود) ـ گويا پياده ـ به اين سفر رفته است. امروز هم با وجود راحتي سفر با هواپيما، هنوز بدلايلي اين سفر دشواريهايي دارد، اما در چهارصد سال پيش اين سفر را با اسب يا شتر و از راه صحراي خشك مركزي عربستان طي مي نمودند. بنابرين، سفر حج نوعي رياضت هم شمرده مي شده است.

در اين سفر كه بصورت كاروانهاي بزرگ حاجيان انجام مي شد عده اي از گرما و تشنگي و خستگي در راه مي مردند. بااين وصف طي اين سفر كه چند هزار كيلومتر راه دشوار بود با پاي پياده، مسلماً دشواريهاي بيشتري داشته و قوت اراده و ايمان را مي طلبيده است.

ملاصدرا براي آنكه اينگونه رياضت را در كنار ديگر رياضتهايش انجام داده باشد هفت بار قدم در اين راه گذاشت و سرانجام در سفر هفتم بر سر راه خود به مكّه و زيارت كعبه در شهر بصره (در خاك عراق) بيمار شد و چشم از جهان بربست و درگذشت و اين جهان را براي شيفتگان آن باقي گذاشت.

مسير سفر او ـ اگر از شيراز انجام شده باشد ـ راه آبي و گذار از ساحل شرقي خليج فارس بسوي ساحل غربي آن و بندر بصره در عراق بوده است كه در آن زمان جزئي از كشور ايران بود.

سال درگذشت ملاصدرا بنا بمشهور سال (1050 هـ / 1640 م) است، ولي بنظر ما سال صحيح درگذشت وي (1045 هـ / 1635 م) بوده كه نوه او بنام محمد علم الهدي ـ كه يكي از ستارگان دانش در زمان خود و فرزند علامه فيض كاشاني است ـ آنرا در يادداشتهاي خود ضبط كرده است، و قطع ناگهاني و ناقص ماندن برخي تأليفات وي مانند تفسير قرآن و شرح اصول كافي از (محدث كليني) در حدود سال (1044 هـ / 1634 م) مؤيد اين ادعاست.

فوت ملاصدرا در بصره واقع شد ولي بنابر سنت شيعيان او را به شهر نجف (در عراق) ـ كه آرامگاه امام علي(عليه السلام) جانشين و پسر عمو و داماد پيامبر(صلي الله عليه وآله) و پيشواي نخستين شيعيان است ـ بردند و بنابر گفته نوه او ـ علامه علم الهدي ـ او را در طرف چپ (؟) صحن حرم امام علي(عليه السلام) دفن كردند .
 

نکات

[1]. سفرنامه شواليه تاورنيه (ص 81 فارسي).

[2]. تأليف اين كتاب زمان زيادي برده و بخش آخر آن در اواخر زندگيش پايان يافته است.

اساتيد فرزندان وشاگردان

اساتيد

 

به گزارش رحماء ملاصدرا در تمام علوم زمان خود استاد بود، اگرچه جز به فلسفه خود اهميت چنداني نمي داد. همانگونه كه گفتيم، وي بسبب امكانات مالي و معنوي خانوادگي و پدري خود از كودكي بهترين استادان را داشت.

ملاصدرا در قزوين به درس دو استاد بزرگ خود شيخ بهاءالدين و ميرداماد راه يافت و همزمان با انتقال پايتخت در سال (1006 هـ / 1596م) به اصفهان، همراه دو استاد خود شيخ بهاءالدين عاملي و ميرداماد، به آن شهر رفت و در آنجا ضمن تكميل تحصيلات عاليه خود بويژه در فلسفه به تحقيق عميق در مسائل فلسفه معاصر خود پرداخت و بسبب استعداد و فكر قوي و اطلاعات گسترده در علوم عقلي و منطق و عرفان به اصول و مباني خاص خود رسيد و نهال حكمت متعاليه كه نام مكتب ويژه اوست، اندك اندك پا گرفت و سر بر افراشت.

بيشترين بهره علمي ملاصدرا از همين دو استاد بوده است كه نام برديم و جا دارد كه اين دو دانشمند بي نظير را بشناسيم و اندكي با آنها آشنا شويم.

1. شيخ بهاءالدين عاملي

شيخ بهاء (953 ـ 1030 هـ) اگرچه اولين استاد ملاصدرا نيست ولي بنظر مي رسد كه مهمترين استاد وي در ساختار شخصيتي او بوده و بيشترين تأثير را در بنيان شخصيت روحي و اخلاقي و علمي وي گذاشته است.

وي فرزند يكي از فقهاي لبناني بنام شيخ حسين فرزند شيخ عبدالصمد عاملي بود، شهر جبل عامل يكي از شهرهاي شمالي و شيعه نشين سوريه است كه آنزمان زير سلطه حكومت جبار عثماني بود و بسياري از فقها و علماي شيعه از جور و قتل آنان گريخته و به ايران صفوي پناه مي آوردند. شيخ بهاءالدين در سن هفت (يا سيزده) سالگي بود كه همراه پدرش به ايران آمد. پدرش به منصب شيخ الاسلامي شهر هرات در خراسان ـ كه منصبي عالي و روحاني بود ـ منصوب شد و بهاءالدين در ايران به تحصيل دانشهاي زمان خود پرداخت و بزودي در صف يكي از دانشمندان معروف قرار گرفت.

دانش گسترده او از فقه و تفسير و حديث و ادب گرفته تا رياضيات و مهندسي و نجوم و مانند اينها، و داستانهايي كه از شگفتيهاي زندگي او روايت مي كنند از او يك شخصيت اساطيري و افسانه اي ساخته كه در هزار سال تاريخ علم پس از اسلام سابقه نداشته و او را مي توان به فيثاغورس يا هرمس تاريخ علم يونان همانند دانست.

2. ميرداماد

مير محمدباقر حسيني معروف به ميرداماد يكي از بزرگترين دانشمندان زمان خود در فلسفه مشائي و اشراقي و عرفان و نيز در فقه و حقوق اسلامي و استاد بزرگ اين علوم بود. پدر وي نيز يكي از فقها و اصلاً از استرآباد (گرگان كنوني) بود كه جواني را در حوزه خراسان به تحصيل پرداخته و بعدها مفتخر به دامادي دانشمند معروف لبناني بنام شيخ علي كَرَكي مشهور به محقق دوم و مشاور اعظم سلطان صفوي، گرديده و بمناسبت اين افتخار نام «داماد» بر روي او مانده است.

برخي تاريخ تولد او را سال 969 هـ (1562 م) دانسته اند ولي براي آن، مدرك مطمئني بدست نيامده است. وي نيز در خراسان متولد و دوران نوجواني را در مشهد (مركز استان خراسان) گذراند[1] و بسبب نبوغ خود، زود به مراتب عالي علمي رسيده و پس از ورود ـ براي تكميل تحصيلات ـ به قزوين (پايتخت آن دوره سلطان صفوي)، بزودي شهرت يافته و خود به منصب استادي رسيده است.

ملاصدرا كه در كودكي ـ باحتمال قوي ـ همراه پدر به قزوين رفته بود با ورود ميرداماد به درس او شتافت و دوره عالي فلسفه و حديث و علوم ديگر را نزد وي طي كرد.

ميرداماد در سال 1006 هـ (1596 م) با انتقال پايتخت صفويه از قزوين به اصفهان، حوزه درس خود را به اصفهان منتقل كرد و ملاصدرا طي سالهاي اقامت خود در اصفهان كمال بهره را از درس او برد و رابطه علمي او با اين استاد توانا هرگز قطع نشد. ميرداماد در سال 1041 هـ (1631 م) در سفر به عراق بيمار شد و همانجا در گذشت.

براي ملاصدرا گاهي از استاد ديگري بنام ميرفندرسكي نام برده اند. نام وي مير ابوالقاسم استرابادي معروف به فندرسكي است كه مدتي همزمان با ميرداماد در اصفهان مي زيسته و بخش عمده اي از عمر خود را در هندوستان و در ميان جوكيان و زرتشتيان گذرانده و چيزهايي آموخته بوده است.

مدرك معتبري براي رابطه استادي وي با ملاصدرا ـ علي رغم شهرت آن ـ يافت نشده است و مكتبي كه از او باقي مانده و شاگردان او ـ مانند ملا رجبعلي تبريزي ـ رواج دادند كاملاً برخلاف مكتب ملاصدرا است.

 

*   *   *

  

فرزندان و شاگردان

 

تاريخ ازدواج ملاصدرا روشن نيست و باحتمال قوي در حدود نزديك به چهل سالگي وي اتفاق افتاده و نخستين فرزند او متولد سال 1019 هـ (1609 ميلادي) است. وي پنج فرزند داشته، سه دختر و دو پسر، باين ترتيب:

1. ام كلثوم متولد سال 1019 هـ (1609م);

2. ابراهيم متولد سال 1021 (1611م);

3. زبيده متولد سال 1024 (1614م);

4. نظام الدين احمد متولد سال 1031 (1621م);

5. معصومه متولد سال  1033 (1623م).

الف: پسران

ميرزا ابراهيم كه نام رسمي او «شرف الدين ابوعلي ابراهيم بن محمد» است در سال 1021 (1611م) ـ و گفته ميشود در شيراز ـ متولد شده است. وي يكي از دانشمندان زمان خود بوده و فيلسوف و فقيه و متكلم و مفسر شمرده ميشده و از علوم ديگر مانند رياضيات نيز بهره داشته است.

وي كتابي بنام عروة الوثقي در تفسير قرآن و شرحي بر كتاب روضه فقيه مشهور لبناني «شهيد» نوشته و چند كتاب ديگر در فلسفه نيز به وي نسبت داده اند.

پسر ديگر او بنام احمد در سال 1031 هـ (1621م) در كاشان متولد و در سال 1074 (1664م) در شيراز دار فاني را وداع كرده است. وي نيز فيلسوف و اديب و شاعر بوده و چند كتاب به وي نسبت داده شده است.

ب: دختران

بزرگترين فرزند ملاصدرا دختر او بنام ام كلثوم است كه دانشمند و شاعر و زني اهل عبادت و زهد بوده و بهمسري ملا عبدالرزاق لاهيجي (شاگرد معروف ملاصدرا) درآمده است.

دختر دوم ملاصدرا زبيده نام داشته و همسر فيض كاشاني (شاگرد ديگر ملاصدرا) شده و فرزندان برومندي را بدنيا آورده است و او نيز معروف به دانش و شعر و ادبيات است. دختر سوم ملاصدرا بنام معصومه در سال 1033 هـ (1623م) در شيراز بدنيا آمده و او نيز معروف به داشتن معلومات و تسلط بر شعر و ادب است. اين دختر ملاصدرا نيز نصيب يكي ديگر از شاگردان ملاصدرا بنام قوام الدين محمد نيريزي شد. برخي شخص ديگري را بنام ملاعبدالمحسن كاشاني را شوهر او دانسته اند كه او نيز شاگرد ملاصدرا بوده است.

 

شاگردان

با وجود زمان طولاني كه ملاصدرا فلسفه، تفسير، حديث و درس مي گفته، از جمله پنج (يا ده) سال آخر زندگيش در شيراز (1040 تا 1045 يا 1050) و بيش از بيست سال در اواسط عمر خود در قم (از حدود 1020 تا 1040) و شايد چند سال پيش از آن در شيراز يا اصفهان، اما تاريخ از شاگردان او جز از چند نفر نام نبرده است.

مسلماً در ميان شاگردان حوزه هاي درس او فلاسفه و دانشمنداني بزرگ برخاسته اند، اما بسيار شگفت است كه شايد بسبب پيوند ضعيف زندگي آنها با زندگي ملاصدرا، نامي از آنها مشهور نشده يا اگر در زمان خود مشهور بوده اند به ما نرسيده است.

براي ملاصدرا تا ده نفر شاگرد معروف شناخته و ذكر شده است كه مشهورترين آنها دو نفر ـ يعني فيض كاشاني و فيّاض لاهيجي ـ ميباشند.

 

فيض كاشاني

نام وي محمدبن المرتضي و ملقّب به محسن ولي مشهور به فيض است. وي بيشتر به فقه و حديث و اخلاق و عرفان معروف شده است. پدر او يكي از علماي كاشان بود. فيض در بيست سالگي به اصفهان (پايتخت آن زمان ايران) و سپس شيراز رفت و علوم آن زمان را فرا گرفت و سپس به شهر قم آمد كه ملاصدرا در آنجا حوزه درس گسترده اي داشت، و با آشنايي با ملاصدرا حدود ده سال (تا زمان بازگشت ملاصدرا به شيراز) نزد وي درس خواند و به دامادي او مفتخر شد و حتي همراه او به شيراز رفت و دو سال ديگر هم در آنجا ماند ولي چون در آن زمان (نزديك به چهل سالگي خود) دانشمندي توانا و جامع علوم شده بود به شهر خود كاشان بازگشت و در آنجا حوزه درس برپا كرد.

وي در طول زندگي علاوه بر پرورش شاگردان بسيار، كتابهايي را در فقه و حديث و اخلاق و عرفان تأليف نموده است. روش او در علم اخلاق بگونه اي بود كه او را غزالي ثاني مي گفتند; اگرچه وي در ذوق عرفاني و عمق علمي خود بمراتب از ابوحامد غزالي طوسي برتر است.

وي شاعر بوده و ديوان شعري بفارسي از او باقي مانده كه داراي اشعار ـ و بيشتر غزليات ـ عرفاني و اخلاقي لطيفي است و نام او را در فهرست شعرا قرار داده است.

شاه صفوي (بنام شاه صفي) او را در اواخر عمرش براي امامت جمعه به اصفهان دعوت كرد ولي وي آن مقام را نپذيرفت و به شهر خود بازگشت. ولي اصرار پادشاه ديگر صفوي (شاه عباس دوم) او را به اصفهان كشانيد كه احتمالا سالهاي پس از 1052 هـ ميباشد.

فيض بيش از صد جلد كتاب تأليف كرده است. كتب معروف او عبارتند از: مفاتيح در فقه، الوافي در حديث، الصافي و نيز الاصفي در تفسير قرآن مجيد، عين اليقين و نيز اصول المعارف در فلسفه و عرفان، المحجة البيضاء در اخلاق، كه تماماً بزبان عربي است و هر يك در جاي خود اهميت بسزايي دارد.

وي داراي شش فرزند بوده كه فرزند او بنام محمد علم الهدي دانشمندي مشهور و داراي تأليفات است. وفات فيض در سال 1091 هـ (گويا در سن 84 سالگي) بوده است و همين بر سنگ قبر او نوشته شده است.

 

فيّاض لاهيجي

نام وي عبدالرزاق فرزند علي لاهيجي ملقب به فيّاض است. فياض بيشتر به فلسفه و كلام مشهور است و يكي از شاعران تواناي زمان خود بوده است.

وي بخشي از زندگي خود را در شهر مشهد (مركز استان خراسان) بتحصيل گذراند و سپس در حدود سال 1030 (يا كمي بعد از آن) به قم آمد و در آنجا با درس ملاصدرا آشنا و يكي از شاگردان وفادار او شده و پيش از بازگشت ملاصدرا به شيراز، به دامادي او مفتخر گرديد (احتمالا حدود سال 1035).

فياض برخلاف دوست خود فيض كاشاني همراه ملاصدرا به شيراز نرفت. احتمالا ملاصدرا او را بجانشيني در منصب استادي در قم باقي گذاشته و از وي خواسته كه كار او را در قم دنبال كند.

فياض فيلسوف تواناست كه گاهي در قالب متكلمي از پيروان خواجه نصيرالدين طوسي (مؤلف تجريد الكلام) فرو مي رود. داراي ذوق شاعرانه و ادبي و يكي از شعراي تواناي آن دوره است و ديواني دارد كه داراي دوازده هزار بيت متنوع است شامل قصيده و غزل و رباعي.

وي يكي از شخصيتهاي مشهور و گرامي نزد شاه و رجال دوران صفوي بوده و با مردم نيز معاشرت و الفت بسيار داشته است ولي در واقع مردي زاهد و گوشه گير و پاك و بي اعتنا به دنيا مي زيسته است و معاصران او درباره اش اينگونه قضاوت كرده اند.[2]

لاهيجي تأليفاتي در فلسفه و كلام دارد كه معروفترين آنها: شوارق الالهام در شرح تجريد الكلام ـ گوهر مراد در علم كلام بزبان ساده ـ شرح كتاب هياكل النور سهروردي ـ حاشيه بر شرح اشارات و چند كتاب و رساله ديگر است و ديوان شعر او نيز در دست است.

وي حداقل داراي سه پسر بوده كه هر سه از دانشمندان زمان خود شده اند. نام پسر ارشد او ملاحسن لاهيجي است كه در قم جانشين پدر خود شده و بر مسند استادي نشسته است. عمر او را هفتاد سال نوشته اند و درگذشت او را سال 1072 ه… ذكر كرده اند. وي در شهر قم درگذشته و در همانجا مدفون شده است.

 

ملاحسين تنكابني

يكي ديگر از شاگردان مشهور ملاصدرا ملاحسين تنكابني يا گيلاني است. تنكابن يكي از شهرهاي استان مازندران در شمال ايران و در ساحل درياست[3]، از اين شهر فلاسفه و دانشمندان مشهوري برخاسته است.

در زندگي او ابهام فراوان وجود دارد ولي آنچه كه مسلم است مهارت او در مكتب ملاصدرا بوده و بتدريس فلسفه و عرفان اشتغال داشته است. مرگ يا شهادت او بصورت غم انگيزي واقع شده است. او در سفر حج و زيارت كعبه (در شهر مكه در حجاز عربستان)، در حالتي عرفاني، خانه كعبه را بطور عاشقانه اي در آغوش گرفته و رخ بر آن مي سائيده ولي مردم عوام گمان مي كنند كه به حريم كعبه توهين مي كند، از اينرو او را بشدت مي زنند. وي بر اثر ناراحتي آن حادثه در شهر مكه از دنيا مي رود.

از وي چند كتاب در فلسفه باقي مانده است. و مرگ او در سال 1105 هـ (1695م) واقع شده است.

 

حكيم آقاجاني

حكيم ملامحمد آقاجاني، را نيز يكي از شاگردان ملاصدرا نام برده اند. زندگي او نيز بسيار مبهم است، شهرت او بيشتر با شرحي است كه در سال (1071 هـ / 1661م) به كتاب دشوار و مهم ميرداماد (استاد ملاصدرا) نوشته است.

 

نکات

[1]. تاريخ عالم آراي عباسي، ج1، ص146. تذكرة خلاصة الأشعار، تقي الدين حسيني كاشاني، احوال ميرداماد.

[2]. تذكره نصرآبادي، ج1، ص 226.

[3]. در غرب به درياي مازندران Caspian (يا درياي قزوين) مي گويند.

آثار و كارهاي ملاصدرا

به گزارش رحماء ملاصدرا يكي از فلاسفه پركار است. وي با آنكه مدتي را كه در حال انزوا و عبادت بود، دست به تأليف نزد و پس از آن نيز همواره به تدريس و تربيت دانشجويان فلسفه، كه از سراسر ايران به گرد او مي آمدند، پرداخت، ولي در تمام فرصتهاي ممكن، چه در سفر و چه در حضر، از نوشتن كتاب و رساله هايي كوچك و بزرگ درباره فلسفه، در قالبهاي مختلف كوتاهي نكرد و بهمين سبب مجموعه اي متنوع فلسفي و بسيار مفيد و استدلالي و با صورتها و هدفهاي گوناگون به وجود آورد.

برخي از كتب او كتاب درسي است و براي آموزش مقدماتي و يا تكميلي عميق فلسفه و عرفان از ديدگاه مكتب مخصوص او بنام «حكمت متعاليه» بسيار مناسب است. برخي ديگر  براي توضيح و اثبات نظريه هاي ويژه خود اوست. چند كتاب او را مي توان در اخلاق و آداب انساني دانست.

وي بخش مهمي از آثار خود را به تفسير قرآن اختصاص داده و اگر چه مرگ به او اجازه نداد كه تمام قرآن را شرح فلسفي و عرفاني بكند ولي تا آنجا كه توانست بنويسد، داراي ويژگيهايي است كه آن را در ميان تفاسير بينظير كرده است.

ملاصدرا كه خود يك «مُحدّث» (يعني متخصص در حديث و روايات منقول از پيامبر(صلي الله عليه وآله) و ائمه اهل بيت(عليهم السلام)) بود كار مهمي در حديث نيز دارد و آن شرح كتاب حديث معروف الكافي تأليف كُليني رازي است، كه وي بخش «اصول» آنرا شرح كرده و شرحش ـ شايد بسبب مرگ او ـ ناتمام مانده است. وي دو كتاب هم در منطق دارد بنام تنقيح المنطق و رساله تصور و تصديق.

كتب معروف او كه چاپ شده عبارتند از:

 

1. الحكمة المتعالية في الأسفار الأربعة العقلية

مباحث اين كتاب از بحث وجود و ماهيت آغاز و سپس به مبحث حركت و زمان و نيز ادراك و جوهر و عرض مي رسد و يك بخش آن اختصاص به اثبات خدا و صفات او دارد و سرانجام با بحث در نفس انسان و موضوع مرگ و معاد خاتمه مي يابد. ابتكاري كه انحصاراً در اين كتاب مهم و جالب بكار رفته آنستكه موضوعات كتاب در قالب چهار مرحله سير و سلوك روحي و معنوي عرفا دسته بندي شده كه هر مرحله را يك سفر فرض كرده است. بنابرين همانطور كه سير عارف در مرحله اول از خود و خلق بسوي خدا و در مرحله دوم و سوم از خدا به خدا (از ذات به صفات و افعال خدا) و در مرحله چهارم از جانب خدا بسوي مردم است، اين كتاب نيز از موجودات آغاز و به آخرت و خدا و مردمي كه محشور شده اند باز مي گردد. اصل كتاب در چهار جلد بزرگ (قطع رحلي) است كه در نه جلد (قطع وزيري) چاپ شده و چند نوبت به چاپ رسيده است.[1]

اين كتاب در واقع دائرة المعارفي فلسفي است و مجموعه اي از مسائل مهم فلسفه اسلامي همراه با آراء فلاسفه گذشته، از زمان فيثاغورس تا زمان ملاصدرا و پاسخ به آنها با استدلالهاي جديد و قوي است; بهمين سبب در دوره عالي فلسفه حوزه هاي علمي ديني تدريس مي شود.

تأليف اين كتاب بتدريج از حدود سال  1015 (1605م) آغاز و تا سالهاي بعد از 1040 (1630م) ادامه داشته و تقريباً بيست و پنج سال طول كشيده است.

 

2. تفسير قرآن

وي در طول عمر خود گهگاه و بمناسبتهايي به تفسير يكي از سوره هاي قرآن پرداخته و در دهه آخر عمر خود از اول قرآن آغاز كرده تا همه آنها را بصورت يك تفسير كامل در آورد ولي اجل مهلتش نداده است. نام سوره ها و ترتيب زماني و تقريبي تأليف آنها بدينگونه است:

1ـ سوره حديد، 2ـ آية الكرسي، 3ـ سوره سجده، 4ـ سوره زلزال، 5 ـ آيه نور، سوره يس، سوره طارق 6ـ سوره اعلي، 7ـ سوره واقعه، 8ـ سوره فاتحه، 9ـ سوره جمعه، 10ـ سوره بقره.

در كتابشناسي كتب ملاصدرا هر يك از اين كتب، اثري مستقل به حساب آمده ولي ما آنرا تحت عنوان واحد تفسير قرآن ذكر كرديم. وي دو كتاب ديگر درباره قرآن بنام «مفاتيح الغيب» و «اسرار الآيات» نوشته كه در حكم مقدمه تفسير و فلسفه تفسير قرآن محسوب مي شود.

 

3. شرح الهداية

اين كتاب شرحي است بر كتابي بنام هدايه كه بر سنت فلسفه مشائي نوشته شده و براي آشنايي مقدماتي دانشجوي فلسفه بكار مي رفته است ولي امروز تقريباً متروك است.

 

4. المبدأ و المعاد

نام ديگر آن نيز الحكمة المتعاليه بوده است و آنرا مي توان خلاصه نيمه دوم اسفار دانست. اين كتاب بدور از مباحثي كه بنظر ملاصدرا بكار محصل نمي آيد و زائد است، نوشته شده و همانگونه كه اعتقاد باطني ملاصدرا بوده (كه فلسفه عبارتست از شناخت آغاز و انجام جهان) نام آنرا آغاز و انجام گذاشته و بيشتر در مباحث خداشناسي و معادشناسي است و از كتب مهم ملاصدرا شمرده مي شود.

5. المظاهر الإلهية

كتابي بمانند مبدأ والمعاد ولي در حجم كوچكتر و نوعي كتاب دم دستي Handbook براي خواندن و آشنا شدن با فلسفه ملاصدرا است.

 

6. حدوث العالم

مسئله حدوث عالم از نظر فلسفي مسئله اي دشوار و مورد بحث بسياري از فلاسفه بوده و ملاصدرا در آن علاوه بر نقل آراء حكماي پيش از سقراط و پس از او و برخي فلاسفه مسلمان، نظريه قاطع خود را از راه تئوري حركت جوهري اثبات كرده است.

 

7. اكسير العارفين

همانطور كه از نام كتاب برمي آيد كتابي عرفاني و تربيتي است.

 

8. الحشر

موضوع اين كتاب نحوه حشر موجودات در روز قيامت است و در آن، براي اولين بار نظريه حشر حيوانات و اشياء را در روز قيامت بيان كرده است.

 

9. المشاعر

كتاب كوچكي است درباره وجود و موضوعات پيراموني آن، كه كتابي عميق و پرمايه است. اين كتاب بوسيله پرفسور هانري كربن به زبان فرانسه ترجمه شده و مقدمه اي بر آن نگاشته است. اخيرا به زبان انگليسي هم ترجمه شد.

 

10. الواردات القلبية

در اين كتاب مسائل مهم فلسفي بصورت مجمل آمده و بنظر مي رسد فهرستي از الهامات و اشراقات الهي بر قلب او بوده است كه در طول زندگي بدست آورده است.

 

11. ايقاظ النائمين

در عرفان نظري و عملي و علم توحيد نوشته شده و جنبه ارشادي و تربيتي دارد و خفتگان را بيدار مي كند.

 

12. المسائل القدسية

كتابچه اي است كه بيشتر به مباحث وجود در ذهن و معرفت شناسي پرداخته است. ملاصدرا در اينگونه مباحث معرفت شناسي را با وجودشناسي در هم مي آميزد.

 

13. عرشية

يا الحكمة العرشية، كتاب غيراستدلالي ديگري درباره مكتب ملاصدرا است كه در آن مانند كتاب المظاهر فهرستوار به اثبات مبدأ و معاد پرداخته است. اين كتاب بوسيله پرفسور جيمز وينستون موريس به انگليسي ترجمه شده و مقدمه اي مفيد بر آن نگاشته شده است.

 

14. الشواهد الربوبية

كتابي فلسفي بيشتر بشيوه اشراقي است و آراء و عقايد دوره هاي اوليه تفكرات او را در آن مي توان يافت.

 

15. شرح شفا

اين كتاب شرح قسمتي از مباحث الهيات كتاب شفاي ابن سيناست كه بصورت پاورقي (يا بزبان عربي «تعليقه») آمده و آراء خود را در آنجا بيان كرده است.

 

16. حاشيه بر شرح حكمة الاشراق

اين كتاب نيز «تعليقه» و شرح پاورقي بر كتاب حكمة الاشراق سهروردي و شرح قطب الدين شيرازي بر آن است و بسيار عميق و قابل استفاده مي باشد.

 

17. اتحاد عاقل و معقول

رساله اي است تكنگاري در شرح اثبات فلسفي نظريه دشواري كه پيش از او كسي آنرا اثبات و برهاني نكرده بود.

 

18. اجوبه المسائل

چند رساله است كه در آن ملاصدرا به سلسله سؤالاتي كه فلاسفه همزمان او از او كرده اند پاسخ فلسفي داده است. اين عنوان شامل دست كم سه رساله مي شود.

 

19. اتصاف الماهية بالوجود

اين رساله به مسئله وجود و نحوه ارتباط آن با ماهيات پرداخته و تكنگاري است.

 

20. التشخص

اين رساله، مسئله تشخّص و رابطه آنرا با وجود و اصالت آن روشن كرده و يكي از مباني خاص ملاصدرا است.

 

21. سريان نور الوجود

در اين رساله نحوه نزول يا سريان وجود از منبع حقيقي و اصلي بر موجودات (ماهيات) بيان شده است.

 

22. لمّية اختصاص المنطقة

رساله اي در منطق و بيان علت شكل خاص منطقه الافلاك است.

 

23. خلق الاعمال

در مسئله جبر و اختيار انسان است.

 

24. قضا و قدر

در شرح مسئله قضا و قدر است.

 

25. زاد المسافر

(شايد همان زاد السالك) در اثبات معاد و آخرت از راه فلسفه مي باشد.

 

26. شواهد الربوبيه

اين رساله ربطي به كتاب الشواهد الربوبية ندارد و فهرستي از تئوريها و آراء مخصوص اوست كه توانسته به آنها شكل فلسفي بدهد.

 

27. مزاج

درباره حقيقت مزاج در انسان و رابطه آن با بدن و روح است.

 

28. متشابهات القرآن

اين رساله درباره آياتي از قرآن است كه داراي معاني پنهاني و پيچيده است. اين رساله فصلي از كتاب مفاتيح الغيب شمرده مي شود.

 

29. اصالت جعل وجود

درباره وجود و اصالت آن در برابر ماهيات است.

 

30. الحشرية

در شرح پس از مرگ و حضور مردمان در روز قيامت و پاداش در بهشت و كيفر در جهنم است.

 

31. الالفاظ المفردة

فرهنگ كوچكي براي شرح كلمات قرآن است.

 

32. ردّ شبهات ابليس

هفت شبهه شيطان را بيان و پاسخ داده است.

 

33. سه اصل

اين كتاب تنها كتاب ملاصدرا بزبان فارسي است كه در آن ببهانه سه اصل اصلي اخلاقي، به موضوعات اخلاقي و تربيتي دانشمندان پرداخته و به فلاسفه همزمان خود پند داده است.

 

34. كسر اصنام الجاهلية

كه بمعناي در هم شكستن بتهاي دوران بربريت و جاهليت بشر است و مقصود او محكوم و مفتضح ساختن صوفيان بيتقواست.

 

35. التنقيح

كتابي است كه بطور فشرده به منطق صوري پرداخته و براي آموزش، كتاب مناسبي است.

 

36. التصور و التصديق

اين كتاب در مباحث فلسفه منطق و تحقيق درباره تصور و تصديق مي باشد.

 

37. ديوان شعر

از ملاصدرا اشعاري علمي و عرفاني باقي مانده كه بزبان فارسي است.

 

38. مجموعه يادداشتهاي علمي ـ ادبي

ملاصدرا در جواني چون بسيار پرمطالعه در كتب فلسفي و عرفاني بوده و از طرفي بسبب ذوق شاعري، به كتب اشعار شعراي مختلف علاقه و دسترسي داشته، از آغاز جواني او يادداشتهايي كوتاه از اشعار و جملات علما و عرفا و مطالب علمي باقي مانده است كه خود يك مجموعه گرانبهاست و با سير و گشت در آن مي توان به ظرائف طبع ملاصدرا واقف شد.

اين يادداشتها دو مجموعه جداگانه است و محتمل است مجموعه كوچك او در يكي از سفرهاي او فراهم شده باشد.

 

39. نامه و مكاتبات

از نامه هاي ملاصدرا بجز چند نامه كه بين او و استادش ميرداماد مبادله شده چيزي باقي نمانده است. اين نامه ها در جلد اول از كتاب سه جلدي زندگي، شخصيت و مكتب ملاصدرا بفارسي[2] (كه به انگليسي ترجمه شده) آمده است.

اگر عدد چهل را با دوازده جلد تفسير او ـ كه ما در بند (2) تحت عنوان تفاسير آورديم ـ و نيز كتابهاي مفاتيح الغيب و اسرار الآيات، محسوب كنيم تا اينجا بيش از پنجاه جلد اثر از او نام برده ايم (دقيقا 53 جلد)، اما آثار ديگري نيز به وي نسبت داده شد كه چون در كتب بزرگتر مورد بحث و گاهي انكار واقع شده از آنها ذكري نمي كنيم.

يكي از مسائلي كه درباره كتب ملاصدرا وجود دارد و گرد آن بحثهايي شده، زمان و محل تأليف كتابهاي اوست. بيشتر كتب ملاصدرا تاريخ تأليف ندارد و بايد براي يافتن زمان تأليف آن به شواهد و قرائن توسل كرد، و در كتابهاي مبدأ و معاد و حشر و تفاسير برخي از سوره هاي قرآن بطور ضمني به تاريخ تأليف آنها اشاره شده است.

مثلاً تاريخ تأليف كتاب مبدأ و معاد سال 1019 هـ .(1609م) است و تأليف تفسير آية الكرسي حدود سال1023 هـ . (1613م)، تاريخ تأليف كسر الاصنام سال 1027هـ (1617م)، اكسير العارفين بسال 1031 هـ . (1621م)، رساله الحشر در سال 1032 هـ . (1622م) و رساله اتحاد عاقل و معقول حدود سال 1037 هـ . (1627م) و مفاتيح الغيب بسال 1029 هـ . (1619م) مي باشد و تاريخ بقيه كتب او را بايد بطور تقريبي بدست آورد.

براي شناخت مكان تأليف آنها، بايد توجه داشت كه ملاصدرا حدود سال 1040 هـ (1630م) از قم به شيراز رفته، و زودتر از سال 1015 هـ (1605م) از شيراز (يا جاي ديگر) به قم و اطراف آن آمده است. بنابرين تاريخ كتابهائي كه پيش از سال 1040 هـ نوشته شده عادتاً، در قم و اطراف آن بوده، مگر آنكه برخي از اين كتب و رساله ها را در سفرهاي طولاني خود نوشته باشد.

 

نکات:

[1]. آخرين و كاملترين چاپ آن همراه با تصحيح انتقادي بوسيله مؤسسه انتشارات بنياد حكمت اسلامي صدرا، تهران، ايران به چاپ رسيده است.

[2]. نوشته سيد محمّد خامنه اي.

 

 تحليل و نقد و بررسي زندگاني ملاصدرا

 به گزارش رحماء شخصيت ملاصدرا ابعاد زيادي دارد و زندگي او يك زندگي پرماجراست. وي مانند فيلسوفان ديگر فقط يك متفكر و فيلسوف با يك زندگي متعارف نيست، او نه فقط يك متفكر و فيلسوف و مؤسس يك مكتب فلسفي، و داراي دانشهاي مرسوم زمان خود در رشته هاي رياضي و نجوم و پزشكي و علوم اسلامي مانند تفسير و حديث است و نه فقط يك استاد موفق فلسفه و يك نويسنده تواناي كتب فلسفي مفيد است، كه در بُعد ديگر و با نگاه ديگري، يك عارف و عابد رياضتكش و داراي تواناييهاي فوق طبيعي است تا به آن اندازه كه خود وي باشاره مدعي شده است كه باراده خود مي توانسته روح خود را از بدن بدر آورده و بهمراه آن به مشاهده ماوراء طبيعت بشتابد.

معرفي ملاصدرا بعنوان يك فيلسوف براي او كم است حتي اگرچه عنوان عارف يا متخصص در عرفان نظري را هم بيفزائيم.

ملاصدرا يك كثير الاضلاع بود كه در هر بُعد خود دانشي از دانشهاي رائج زمان خود را با خود داشت. يك فيلسوف مشائي، يك متخصص فلسفه اشراقي، ماهر در علم كلام اسلامي، متبحر در عرفان نظري، مفسر توانا، حديث شناس كم نظير، استاد در ادب فارسي و عربي، رياضيدان، و آگاه از دانشهاي پزشكي قديم، نجوم، علوم طبيعي و حتي علوم معروف به علوم پنهاني (علوم خفيّه) بدون آنكه بتوان نام آنرا جادو و جنبل نهاد.

اينها همه را مي توان بحساب گسترده بودن دامنه معلومات او گذاشت، ولي ملاصدرا دو خصلت علمي ديگر نيز داشت كه در دانشمندان كمتر ديده مي شود: يكي عمق معلومات او بود، زيرا وي به دانستن، آموختن، تدريس و نوشتن بسنده نمي كرد بلكه عادت داشت كه مسائل فلسفي را تا آخرين نقطه ممكن آن بشكافد و به عمق آن فرو برود. از بركت همين ويژگي بود كه توانست تحول بزرگي در فلسفه بوجود بياورد.

خصلت علمي ديگر او اوج دانش فلسفي اوست، يعني با قدرت بال تحقيق مي كوشيد كه از سطح استدلالها و فهمهاي عادي فلاسفه بگذرد و مسائل دشوار فلسفي را با نگاهي كليتر و فراگيرتر بررسي كند، در نتيجه همين ويژگي، او توانست بينش فلسفه را در برخي مسائل بكلي بر هم بزند و ديدگاههاي جديدي را به فلسفه بيفزايد.

از اينجا به يكي ديگر از ويژگيهاي او مي رسيم و آن خلاقيت و نوآوري او در فلسفه است، نوآوريهاي او بسيار معروف است.

وي نيز مانند سهروردي (فيلسوف اشراقي ايراني قرن ششم هـ) و افلوطين، معتقد است كه كسي كه نتواند باراده خود روح را از جسم خود جدا سازد و توانايي كارهاي خارق العاده را نداشته باشد يك حكيم و فيلسوف واقعي نيست. هر دو استاد او ـ شيخ بهاءالدين و ميرداماد ـ نيز داراي قدرتهاي معنوي بودند.

ملاصدرا با آنكه از درس و معاشرت آنها بخوبي به مقامات بالاي معنوي رسيده بود، ولي معتقد بود كه انزواي او (در سنين 30 تا 35 سالگي) در روستاي نزديك قم (بنام كهك) و خلوت و عبادت و دلسوختگي و يأس او از مردم، همه و همه سبب گرديد كه دريچه اي تازه از حقيقت و جهان غيب بروي او باز شود.

وي اين مطالب را در مقدمه كتاب اسفار آورده است. انزواي همراه با حالت شكست رواني او سبب گرديد كه وي مردي داراي روحي قوي شود تا بتواند افلاطونوار حقايق فلسفه را نه فقط با استدلال بلكه به شهود خود درك كند. همين رياضتها سبب گرديد كه از آن جوان حساس و زودرنج، مردي مقاوم و باحوصله بسازد كه چون كوه در برابر حملات دانشمندان سطحي و يا حسود زمان خود مقاومت كند و رسالت خود را تا آخر عمر بخوبي انجام دهد.

انزواي او در روستاي كَهَك نقطه عطف مهمي در زندگي ملاصدرا بود و شتاب رشد روحي و علمي او را بسرعت افزايش داد و تصميم او را براي انتخاب راه زندگي، قطعي ساخت. از تاريخچه زندگي جواني و حتي نوجواني او برمي آيد كه از همان آغاز تحصيل، بهمان اندازه كه به فراگرفتن دانش اصرار داشته، به تهذيب و تربيت روحي خود هم علاقمند بوده و راه خود را مانند ديگر سالكان از پيش برگزيده بوده است ولي انزوا و رياضتهاي روحي او در روستاي كهك، او را قاطعتر و برنامه زندگي او را روشنتر ساخت.

براي ملاصدرا نه در فلسفه و نه در خُلقيات و روحيات نمي توان همانندي در فلاسفه غربي يافت و نشان داد. پرفسور هانري كُربن درباره او معتقد بود اگر بتوان ياكوب بوهمه و سوئدنبرگ را با هم جمع كرد و بر توماس آكويناس افزود ملاصدرا خواهد شد.

ولي بنظر من اين ستايش براي ملاصدرا بسيار كم است. تاريخچه زندگي و كارهاي او نشان مي دهد كه او را بايد شخصي مانند فيثاغورس يا دست كم افلاطون دانست. عمق فلسفه او نيز به همان سو گرايش داشته، بطوريكه هانري كربن و برخي ديگر او را نوفيثاغوري يا نوافلاطوني مي ناميدند.

از كمالات فوق عادي او كه بگذريم، او يك نمونه انسان واقعي است كه منش عالي و اخلاق و تهذيب نفس و دانش و بويژه فلسفه را يكجا و ببهترين صورت، جمع كرده است و علاوه بر مكتب فلسفي خود كه معروف است، مكتبي تربيتي را اداره مي كرده كه پس از وي مردان بزرگي را به جامعه تحويل داده است.

خصوصيات شخصيتي ملاصدرا را در چند بُعد مي توان بررسي كرد:

1. از لحاظ روانشناختي و اخلاق و روح تربيت شده ديني و وارستگي او.

2. از حيث دانش گسترده و داشتن تمام علوم زمان خود، بويژه فلسفه و عرفان.

3. از جهت موقعيت عالي اجتماعي وي، عليرغم دشمني افراد حسود و كم مايه يا مغرور.

4. از لحاظ نقش او در احياء و ترويج فلسفه و بالابردن موقعيت فلسفه درحال زوال در ايران و فلسفه اسلام.

5. از جهت پركاري و ارزش علمي و كيفي و كمّي تأليفات.

6. از لحاظ شجاعت علمي و نوآوري و دفاع از افكار خود.

7. از ديدگاه وابستگي مذهبي در ايمان ديني.

8. از لحاظ خلاقيت و روح خلاّق، قدرت استنباط مطالب ديگران، قدرت استدلال و شهود و اشراق در كنار هم.

نظرات
CAPTCHA