جامعهشناسی نهادهای انقلابی در ایران
97/06/14
در دورهی مدرن، با سکولار شدنِ جامعه و به تبع آن، سکولار شدن نظریات جامعهشناسی، تمامی نظریهپردازان جامعهشناسی حتی از قرن شانزدهم، بهجای آنکه به مسئلهی چگونه رستگار شدنِ افراد در جامعه بپردازند، به تقابل فرد و جامعه پرداختهاند و مسئلهی اصلی آنان روابط قدرت در جامعه بوده است.
از ابتدای تأسیس رشتههای علوم انسانی در دانشگاههای ایران، اندیشههای سیاسی مدرن، بالأخص اندیشههای سیاسی قرن بیستم، با دو نگاه اندیشهی لیبرالیستی و اندیشههای مارکسیستی، مطرح شدهاند.جریانهای مارکسیستی با نقد وضعیت موجود و با نقد مناسبات اجتماعی، معتقدند کسانی که مالکیت ابزار تولید را در اختیار دارند، موفق به اعمال قدرت بر سایر طبقات جامعه شده و مناسبات سیاسی را هم مدیریت میکنند. در این نگاه، مناسبات اجتماعی را کسی رقم میزند و تنظیم میکند که ابزار تولید بهعنوان عنصر قدرتآفرین را تحت اختیار دارد و به همین دلیل، میتواند سایر حوزههای جامعه، مثل فرهنگ و سیاست را شکل دهد. در نگاه مارکسیستی، روابط اجتماعی، روابط بین طبقات است و هستی اجتماعی افراد را جایگاه طبقاتی آنان مشخص میکند. به عبارت دیگر، عرصهی اجتماع، صحنهی تضادها و تعارضات طبقاتی است و در این بین، قدرت حاکم به دلیل در اختیار داشتن ابزار تولید، میتواند با ایجاد ایدئولوژی طبقهی مسلط، سایر طبقات را تحت سلطه نگه دارد.
در مقابل، نسخهی تجویزی جریانهای لیبرالیستی و محافظهکاری که عمدتاً از آرای ژان ژاک روسو و جان لاک متأثر هستند، بر این عقیدهاند که ما در عرصهی سیاسی، شاهد فرد، جامعهی مدنی و دولت هستیم. جامعهی مدنی، همانطور که روسو میگوید و در مابقی نظریات لیبرال دیده میشود، سه خصیصهی اصلی دارد: اول اینکه صرفاً مجموعهای از افراد نیست، بلکه مجموعهای از افراد بهعلاوهی چیزی دیگر است که آن را جامعه (SOCIETE) میکند. دوم اینکه جامعه چیزی مابین فرد و دولت است و لذا ضرورت ذاتیِ آن، استقلال از دولت است. سوم آنکه این حوزه باید بری از تمام ایدئولوژیهایی نظیر دین باشد که توسط دولت تعریف و به جامعه تزریق میشود. در واقع خصلت دوم و سوم، از جامعهی مدنی، جامعهای میسازد تا نسبت به قدرت دولت منتقد باقی مانده و محدودکنندهی قدرت آن است. (بشیریه، 1376ب: 11) اگر جامعهی مدنی تحت تأثیر ایدئولوژی حاکم قرار گیرد، توانایی نقد قدرت دولتی را از دست میدهد و به کارگزار ایدئولوژیک آن تبدیل میشود. ملاک و معیار این نظریات نیز بهرغم تمایز از اندیشههای مارکسیستی، تعریفی است که از قدرت ارائه میدهند. قدرت در اینجا چیزی است که باید نقد و محدود شود. لذا قوت و ضعف هر نظریهی سیاسی لیبرال، در نسبت با نقد قدرت سنجیده میشود.
دوجریان مارکسیستی و لیبرالیستی یک پیشفرض مشترک دارند و آن کنار گذاشتن دین بهعنوان یک حوزهی تأثیرگذار در حیات اجتماعی است. این کنار گذاشتنِ دین یا به تعبیری دیگر، اصیل ندانستنِ آن، موجب شده است که مسئلهی سعادت بهعنوان یکی از اهداف اساسی تمامیِ ادیان، فرع بر مسئلهی قدرت تعریف شود. در این دو جریان، آنچه اصالت دارد، نه رسیدن به سعادت، بلکه تنظیم روابط قدرت است.
دین در نگاه مارکسیستی و لیبرالیستی
این دو جریان هرچند با یکدیگر تقابل دارند، اما هر دو در برساخته دانستن دین در عصر جدید، اشتراک دارند. جریانهای مارکسیستی اساساً دیانت و موضوع اصلیِ آن، یعنی سعادت را روبنا میدانند. در این جریان، دین یک
ایدئولوژی دولتی و مربوط به قدرت است. در مقابل جریانهای لیبرالیستی همانطور که میدانیم، دین را امری مربوط به حوزهی خصوصی میدانند و حوزهی عمومی را اساساً با خصلت سکولارِ آن تعریف میکنند. بنابراین هرچند در این دو جریان، دیانت اساساً خصلت اعتراضی یا انتقادی ندارد، اما مسئلهی اصلی این است که اساساً دین موضوعی است که نمیتوان در عرصهی اجتماعی به آن اندیشید. در واقع این دو جریان، یک پیشفرض مشترک دارند و آن کنار گذاشتن دین بهعنوان یک حوزهی تأثیرگذار در حیات اجتماعی است.
ایدئولوژی دولتی و مربوط به قدرت است. در مقابل جریانهای لیبرالیستی همانطور که میدانیم، دین را امری مربوط به حوزهی خصوصی میدانند و حوزهی عمومی را اساساً با خصلت سکولارِ آن تعریف میکنند. بنابراین هرچند در این دو جریان، دیانت اساساً خصلت اعتراضی یا انتقادی ندارد، اما مسئلهی اصلی این است که اساساً دین موضوعی است که نمیتوان در عرصهی اجتماعی به آن اندیشید. در واقع این دو جریان، یک پیشفرض مشترک دارند و آن کنار گذاشتن دین بهعنوان یک حوزهی تأثیرگذار در حیات اجتماعی است.
این کنار گذاشتنِ دین یا به تعبیری دیگر، اصیل ندانستنِ آن، موجب شده است که مسئلهی سعادت بهعنوان یکی از اهداف اساسی تمامیِ ادیان، فرع بر مسئلهی قدرت تعریف شود. در این دو جریان، آنچه اصالت دارد، نه رسیدن به سعادت، بلکه تنظیم روابط قدرت است.
ملاک قدرت یا سعادت
درواقع هر دو این نظریات، ملاک و معیار مشخصه و ممیزهی خود را نه سعادت، بلکه قدرت میدانند. برخلاف بسیاری از جریانهای حاکم در دانشگاههای ایران، این دو جریان مدت مدیدی است که در غرب به چالش کشیده شده است. افرادی نظیر جان میلبانک، گیلیان رز، کارل اشمیت و بسیاری دیگر با طرح جریانهایی نظیر الهیات سیاسی یا الهیات اجتماعی، به نقطهضعف اساسی این دو جریان، که همان پیشفرض مشترک است، توجه کردهاند. آنها با مرتبط ساختن سیاست و رستگاری (salvation) نسبت به نظم سکولار در عرصهی سیاست و جامعهی مدرن، به نقد این دو جریان پرداختهاند. فیالمثل جان میلبانک در مقالهای علیه نظم سکولار (an essay against secular order)، تقابل فرد و جامعه را تقابلی فرعی در نظریات جامعهشناسی میداند (1987). او معتقد است که اساساً مسئلهی نظم اجتماعی، معطوف به رستگاری بوده و در دورهی مدرن، با سکولار شدنِ جامعه و به تبع آن، سکولار شدن نظریات جامعهشناسی، تمامی نظریهپردازان جامعهشناسی حتی از قرن شانزدهم، بهجای آنکه به مسئلهی چگونه رستگار شدنِ افراد در جامعه بپردازند، به تقابل فرد و جامعه پرداختهاند.
بهرغم گذشت چندین سال از دولت اصلاحات، که عمدتاً تحت تأثیر نگاه لیبرالیستی و با تزِ جامعهی مدنی و نقد قدرت در ایران شکل گرفت، هنوز هم تحلیل مسائل از همان عینک صورت میگیرد. هنوز هم بسیاری از اساتید باسابقهی دانشگاه، وقتی میخواهند به نقد قدرت بپردازند، به طرح مسئلهی جامعهی مدنی و تقویت آن میپردازند.
جامعهشناسی در سیطرهی نگاه قدرتمحور
به نظر میرسد متأسفانه باید بگوییم که جامعهشناسی، بالاخص جامعهشناسی سیاسی در ایران، دستکم هنوز بهلحاظ آنچه در دانشگاههای ایران تدریس میشود، گرفتار همان دو جریان لیبرالیستی و مارکسیستی است. یکی از نشانههای این گرفتاری آنجاست که میبینیم تحلیل مسائل سیاسی ایران هنوز در همین دو جریان اتفاق میافتد. بهرغم گذشت چندین سال از دولت اصلاحات که عمدتاً تحت تأثیر نگاه لیبرالیستی و با تزِ جامعهی مدنی و نقد قدرت در ایران شکل گرفت، هنوز هم تحلیل مسائل از همان عینک صورت میگیرد. هنوز هم بسیاری از اساتید باسابقهی دانشگاه، وقتی میخواهند به نقد قدرت بپردازند، به طرح مسئلهی جامعهی مدنی و تقویت آن میپردازند. گویی تنها راه رستگاری، در عبارت «ایدئولوژیزدایی از جامعهی مدنی و نقد قدرت» نهفته است.
در این تحلیلها، جامعهی مدنی بایستی عرصهای سکولار باشد تا تمامی گروههای اجتماعی بتوانند در آن به نقد قدرت بپردازند و به تبع، هیچگونه گروه ایدئولوژیزدهای نبایستی در جامعهی مدنی باشد. مسئله بر سر این نیست که در ایران بایستی به نقد قدرت پرداخت یا نبایستی آن را نقد کرد، بلکه معضلهای که این دیدگاه با آن مواجه میشود، نادیده انگاشتن نهادهایی است که مدت مدیدی در ایران به فعالیت سیاسی مشغولاند و برخلاف تحلیلهای برخاسته از این دو دیدگاه، نه خصلت سکولار دارند و نه آنچنان تحت تأثیر ایدئولوژی دولتی و حکومتی هستند که منتقد دولت یا حکومت نباشند و خصلت تودهای پیدا کنند. از قضا این نهادها شدیداً خصلت انتقادی و انقلابی دارند. چنین نهادهایی که همچنان به حیات خود ادامه میدهند، نه خصلت تودهای دارند و نه آنطور که نظریات لیبرالیستی میگویند، خصلت سکولار.
جامعهی مدنی یا امت مؤمنین
نهادهایی مانند بسیج و نماز جمعه و هیئتهای مذهبی و نهادهایی مشابه که بعد از انقلاب اسلامی یا شکل گرفتهاند یا در قامتی جدید احیا شدهاند، همچنان در جامعهی ایران با قوت به کار خود ادامه میدهند. در واقع نهادهایی که در جامعهی مدنی در ایران فعالاند، از جنس نهادهای مدنی جوامع غربی نیستند که صرفاً معطوف به نقدِ قدرت عمل کنند یا رقابتشان صرفاً معطوف به کسب قدرت باشد و در حالی که بهشدت منتقد قدرت و فسادند، اما از اصل نظام برآمده از انقلاب اسلامی دفاع میکنند. نه سکولارند و نه تودهای، بلکه با اتکا به مفهومی به نام «ولایت» و «امامت»، همبستگی دارند و متدیناند. از سویی وابستگیِ دولتی ندارند، بلکه خدمتگزاران دولتی، افتخار مشارکت در آنها را دارند.
این نهادها، مردمیاند و در عین حال، دینی. فرآیند نقد در این نهادها، بیش از آنکه معطوف به نقدِ قدرت باشد، متوجه نهی از منکرها و دعوت به معروفهایی است که فرد و جامعه و حتی دولت را به سعادت نزدیک میکند. در واقع در ایران، جامعهی مدنی به معنای غربی مطلوب نیست و شکل هم نگرفته است. شاید آنچه را در ایران با اغماض بتوان جامعهی مدنی نامید، حوزهای است که مؤمنین در آن برای رسیدن به سعادت تلاش میکنند و مناسبات درون آن برای رسیدن به رستگاری تنظیم میشود و میتوان آن را نهادهایی در نظر گرفت که برای تنظیم کنشهای درون امت اسلامی شکل گرفتهاند و با تکیه بر اصلِ مردمسالاری دینی، به حیات خود ادامه میدهند و نظریات لیبرالیستی یا مارکسیستی نمیتوانند تحولاتِ آنها را تحلیل کنند.
اما اینکه چرا این نظریات توانایی تحلیل چنین نهادهایی را ندارد، ناشی از تأکیدِ صرفِ آنها بر مقولهی «قدرت» و نادیده انگاشتنِ دیانت در مناسبات اجتماعی است. نظریات مطرح در دههی گذشته نشان داد که ملاک قدرت، خواه وابستگی به آن یا استقلال از آن، ملاکی مطلوب برای ارزیابی اینچنین نهادهایی نیست، بلکه تنها و تنها به نادیده انگاشتن آنها در نظر میانجامد.
هرچند میان رستگاری مسیحی و سعادت در تفکر اسلامی تمایزات جدی وجود دارد، اما به نظر میرسد حداقل در جهت تقویت بنیانهای رشتهی جامعهشناسی بتوان این خواستهی مشروع و ممکن را مطرح کرد که آیا زمان آن فرانرسیده است که این نهادها، ضعفها و قوتهای آنها را با ملاکی دیگر سنجید و دربارهاش نظریهپردازی کرد؟
منابع
- بشیریه، حسین (1376الف)، اندیشههای سیاسی در قرن بیستم، اندیشههای مارکسیستی، تهران، نشر نی.
- بشیریه، حسین (1376ب)، اندیشههای سیاسی در قرن بیستم، لیبرالیسم و محافظهکاری، تهران، نشر نی.
- Milbank, John, An Essay Against Secular Order, The Journal of Religious Ethics, Vol. 15, No. 2 (Fall, 1987), pp. 199-224.
* محمدرضا قائمینیک، دانشجوی دکتری جامعهشناسی/
اخبار مرتبط
نظرات