روز شمار
اوقات شرعی
امنیت آسمان ایران
azadi

97/2/8

خبر فرود هواپیمای حامل آمریکایی‌ها، تجربیاتی از چند پرواز تاریخی آمریکایی‌ها را در اذهان ایرانیان قوت می‌بخشد. خاطره‌ای از شکست پرواز طبس تا پرواز «مک فارلین» و ماجرای «ایران‌گیت». این نوشتار با توجه به وجود چنین پیشینه‌ی تاریخی از پروازهای نظامی و دیپلماتیک آمریکا، بابی برای تحلیل تمایل آمریکا به مذاکره با ایران می‌گشاید.

 

 

 مدتی است که در محافل سیاسی، زمزمه‌ی سفر هیئتی از ایالات متحده‌ی آمریکا به ایران به گوش می‌رسد. خبر فرود هواپیمای حامل آمریکایی‌ها، تجربیاتی از چند پرواز تاریخی آمریکایی‌ها را در اذهان ایرانیان قوت می‌بخشد. خاطره‌ای از شکست پرواز طبس و درگیر شدن آن در یورش ابابیل‌گونه‌ی شن‌های کویر تا پرواز «مک فارلین» و ماجرای «ایران‌گیت» که رسوایی ریگان را به بار آورد. این نوشتار با توجه به وجود چنین پیشینه‌ی تاریخی از پروازهای نظامی و دیپلماتیک آمریکا، بابی برای تحلیل تمایل آمریکا به مذاکره با ایران می‌گشاید.
 
هواپیماهایی که هرگز برنخاستند: مروری بر ماجرای طبس
 
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، اشغال سفارت آمریکا اوج آمریکاستیزی گفتمان انقلاب اسلامی را به رخ جهانیان کشید. دولت آمریکا در نخستین واکنش، ضمن رد هرگونه اقدام نظامی برای آزادی گروگان‌ها، راه‌حل دیپلماتیک و سیاسی را پیشنهاد کرد.[1] در پی شکست و ناکامی استراتژی اعمال فشارهای سیاسی و اقتصادی، گزینه‌ی نظامی از سوی این کشور روی میز قرار گرفت.
 
اردیبهشت 1359 (24 آوریل 1980) در نزدیکی طبس، شش فروند هواپیمای c-130 با نود سرنشین تعلیم‌یافته‌ی پنتاگون و هشت هلی‌کوپتر R-H-530 حامل نود چترباز نیروی هوایی آمریکا فرود آمدند تا ظرف 24 ساعت به تهران رسیده و در جنگی تن‌به‌تن گروگان‌ها را آزاد نمایند. طرح نجات «پنجه‌ی عقاب» کارتر در اثر برخورد هلی‌کوپتر و هواپیمای ترابری با هشت کشته و پنج زخمی، نافرجام ماند.[1] توفان شن کویر طبس، بازآفرین ریگ‌های ابابیلی بودند که بر سپاه ابرهه فرود آمد. آن‌گونه که امام خمینی (ره) آن شن‌ها را مأموران الهی خواند.
 
این‌چنین نخستین پرواز آمریکایی‌ها بر فراز آسمان ایران انقلابی، میان زمین و آسمان ناکام ماند. این عملیات نظامی درصدد مقابله با تصویر «شکست شیطان بزرگ» در افکار جهانی صورت گرفت. این شکست، آمریکا را واداشت تا راه‌حلی دیپلماتیک و مسالمت‌آمیز برای آزادسازی گروگان‌ها بازیابد. میانجی‌گری الجزایر و مذاکره‌ی نمایندگان ایران و آمریکا به بیانیه‌ی الجزایر در دی‌ماه 1359 و آزادی گروگان‌ها انجامید.
 
آمریکایی‌ها و تغییر رویه: از حرکت نظامی به حرکت دیپلماتیک؛ نگاهی به رفت‌وآمدهای آمریکایی‌ها به ایران
 
پایان بحران گروگان‌گیری آغازی بر شدت تقابل ایران و آمریکا بود؛ چراکه انقلابیون ایران عامل اصلی تجاوز عراق به ایران را آمریکا می‌دانستند. این امر خلاف منطق موازنه‌ی قوایی بود که آمریکایی‌ها براساس آن تصور بازگشت ایران به آغوش آمریکا را داشتند. در این نگاه، جنگ خارجی عاملی در سوق دادن دولت نوپای انقلابی به سمت آمریکا بود. تصوری که با تداوم جنگ باطل شد و تنها ارمغانش برای آمریکایی‌ها آزادی گروگان‌هایش بود. این عامل در کنار پیروزی‌های نظامی و تحولات سیاسی ایران، آمریکا را از وضعیت بی‌طرفی در جنگ ایران و عراق به حمایت عملی از عراق سوق داد. اما به‌تدریج و با پیروزی‌های ایران و برجسته شدن گفتمان انقلاب اسلامی در افکار عمومی، تلاش‌هایی در جهت نزدیکی با ایران آغاز شد. تلاش‌هایی از جنس پروازهای دوستانه‌ای که عاقبتی چون پرواز نظامی طبس یافت.
 
الف)ماجرای مک فارلین
 
چهارم خرداد 1365پروازی از آن‌سوی اقیانوس اطلس در خاک ایران به زمین نشست. رابرت مک فارلین (مشاور امنیت ملی آمریکا) و الیور نورث (عضو شورای امنیت ملی آمریکا) مسافران این هواپیما بودند که در تعلیق روابط تهران-واشنگتن وارد ایران شدند. نمایندگان آمریکا به‌عنوان هدیه، کیکی به نشانه‌ی دوستی، یک کلید طلایی به‌مثابه‌ی نشانه‌ای برای گشایش روابط و نیز یک قبضه تپانچه و یک جلد انجیل مقدس با امضای یادگاری رونالد ریگان به‌ همراه خود آوردند؛ اما سوغات اصلی آن‌ها همان تپانچه به‌عنوان نماد تجهیزات نظامی بود.
 
هاشمی رفسنجانی شروع قضیه‌ی مک فارلین را با نامه‌ی قربانی‌فر (دلال اسلحه) به کنگرلو (مشاور نخست‌وزیر) می‌داند. نامه‌ای که در آن قربانی‌فر از تغییر استراتژی آمریکا و حمایت از ایران خبر می‌دهد. هرچند هاشمی، تغییر استراتژی آن‌ها را خیلی روشن نمی‌داند. به هر حال، نامه در جلسه‌ی سران سه قوه بحث می‌شود. مسئله‌ی اصلی، خرید تسلیحات از بازار سیاه با قیمت گزاف در مقابل خرید ارزان و مستقیم از آمریکایی‌ها بود.
 
هاشمی در این‌باره می‌گوید این ادعای آمریکایی‌ها بود. ما هم گفتیم آزمایشی وارد بحث شویم ببینیم از ما چه می‌خواهند. نخستین تقاضا، آزادی گروگان‌های آمریکایی در لبنان بود. در مقابل، ایران نیز فهرست نیازهای ضروری خود مانند موشک‌های تاو و هاگ، لامپ رادار و موارد دیگر را مطرح کرد.
 
در این مدت، آمریکایی‌ها مقادیری کالا به صورت غیرمستقیم به ایران فروختند. ایران هم تلاش‌هایی برای آزادی گروگان‌های آمریکایی انجام داد. در چنین شرایطی، خبر سفر هیئت آمریکایی برای مذاکره مطرح شد. البته هاشمی بر بی‌اطلاعی سران نظام از حضور مک فارلین در رأس هیئت تأکید داشته و می‌گوید آمریکایی‌ها فقط گفته بودند بعد از آمدن هیئت، خواهید فهمید چه اختیاراتی دارند. مقامات ایرانی نیز در همین چارچوب عمل کردند و اجازه‌ی فرود هواپیما صادر شد. مک فارلین تقاضای ملاقات با همه‌ی مقامات ایران را داشت،[2] اما با درهای بسته‌ی دیپلماسی مواجه شد؛ چراکه هیچ یک از مقامات ایرانی به این تقاضا پاسخی ندادند.
 
در ماجرای مک فارلین، آمریکایی‌ها به این می‌اندیشیدند که حمایت از عراق، ریختن سود به جیب شوروی است. بنابراین برای پیش بردن سیاست قدرت خویش و رقابت در مقابل شوروی نیاز به مذاکره با ایران را توجیه می‌کردند که «بهتر است از جنگ استفاده و به ایران کمک کنیم، چون ایران شکست نمی‌خورد. پس خوب است که در این پیروزی سهم داشته باشیم و بعداً استفاده کنیم.»
 
 
 
 
در نهایت تنها محمدعلی هادی از سوی مجلس و فریدون وردی‌نژاد از سپاه به مذاکره با آمریکایی‌ها رفتند. مک فارلین متعجب از درهای بسته‌ی مذاکره، ورود این هیئت را شانسی برای ایران دانست: «در حالی که فضای شما در تصرف هواپیمای عراقی‌هاست، ما آمده‌ایم تا مشکلات‌تان را حل کنیم، اما شماها این‌طور با ما عمل می‌کنید؟ من اگر رفته بودم روسیه پوست بخرم، گورباچف روزی سه بار با من ملاقات می‌کرد. شما چه‌جور آدم‌هایی هستید؟...»[3] امام خمینی هم که از ابتدا با چنین امری مخالف بودند، بعدها این‌چنین پاسخ این اظهارات را دادند: آن‌کس که ادعا می‌کند اگر به شوروی رفته بودم، رئیس شوروی روزی سه بار به دیدنم می‌آمد، گمان می‌کند اینجا شوروی است. اینجا ایران است، اینجا نه کرملین، که کشور رسول خداست.[4]
 
در نهایت، نمایندگان آمریکایی پنج روز در هتل به سر بردند، اما به دلیل خلف وعده در ارسال تجهیزات و کم‌فروشی و وجود یک اسرائیلی در هیئت آمریکایی، تمایل به مذاکره به تنافر بدل شد و هواپیمای آمریکایی هرچند بر زمین ایران نشست، اما بر دل ایرانیان جایی نیافت و ناکام از سفر، برخاست.
 
ب) سفر دیک چنی به ایران در اوایل دهه‌ی هشتاد
 
در سال 1379 پروازی مخفیانه بر فراز آسمان ایران صورت گرفت. دیک چنی، معاون وقت رئیس‌جمهور آمریکا، مسافر این پرواز بود. سفری که بدون اطلاع مقامات جمهوری اسلامی و به بهانه‌ی قرارداد نفتی برای رایزنی‌های پشت پرده صورت پذیرفت. سیروس ناصری، مدیرعامل شرکت «اورینتال کیش» و دیک چنی، معاون رئیس‌جمهور آمریکا، زمینه‌ساز قرارداد نفتی هالیبرتون-اورینتال در ایران بودند.
 
 سفر چنی به ایران در سال 79، که برای آماده‌سازی قراردادهای نفت و گاز در ایران صورت گرفت، تا مدت‌ها محرمانه باقی ماند. چند سال بعد، رهبر انقلاب در جمع مردم گرمسار، به صورتی تلویحی به این سفر اشاره کرده و از سفر محرمانه و مخفیانه‌ی چند سیاست‌مدار آمریکایی به ایران سخن گفتند: در حالی که «ما مطلع نشدیم، بعد که برگشتند مطلع شدیم.» ایشان به نشست‌وبرخاست‌های این گروه با برخی محافل نامساعد نیز اشاره می‌نمایند و ادامه می‌دهند: «وقتى رفتند، گفتند در ایران کسانى هستند که منتظر یک اشاره‌ى ما هستند تا علیه نظام شلیک کنند. امروز حقیقت براى آن‌ها روشن شده است. نه فقط نمى‏‌توانند سلطه پیدا کنند، حتى لطمه هم نمى‏‌توانند بزنند.»[5]

ج) پروازی بر فراز زلزله‌ی بم
 
پس از زلزله‌ی بم و اعلام کشورهای خارجی برای کمک به زلزله‌زدگان، آمریکا در دو پرواز جداگانه، اقدام به ارسال کمک‌های انسان‌دوستانه نمود و سپس هفت هواپیمای آمریکا از پایگاه کویت به انتقال بیش از دویست امدادگر و تجهیزات تجسس پرداخت. یکی از این کمک‌ها، ارسال بیمارستانی صحرایی از سوی آمریکا بود که توسط یک هواپیمای نظامی آمریکایی وارد ایران شد[6] و این‌چنین پروازی دیگر، زلزله‌ای دلخراش و خانمان‌برانداز را به جرقه‌ای برای برقراری رابطه‌ی دیپلماتیک بدل ساخت تا پس از 25 سال، این‌بار ادعای کمک به زلزله‌زدگان، زمینه‌ساز پرواز دیگر آمریکا بر فراز سپهر سیاست ایران باشد؛ فرآیندی که البته تداوم نیافت و کمک‌هایی که البته واقعیت‌های آن کمتر ادعاهای آن بود.
 

تحلیل دلایل نیاز آمریکایی‌ها به ایران در طول تاریخ جمهوری اسلامی

 
ورای ضدیت گفتمانی و نیاز به گفتمان متقابلی که بتواند تمایزبخش دو گفتمان متخاصم گردد، نیاز آمریکا به ایران به موقعیت استراتژیک و ژئوپلیتیک کشوری بازمی‌گردد که پس از انقلاب هویتی تازه یافت و گمانه‌ی ژئوپلیتیک شیعه را برمبنای موقعیت کشوری نوپا برپایه‌ی محور دینی شکل می‌داد.
 
بنابراین سیاست مهار و جلوگیری از صدور انقلاب به‌صورتی جدی از سوی آمریکا دنبال می‌شد. آمریکا پس از انقلاب اسلامی، شریک و متحدی دیرپا را از دست داد که حافظ منافع و ستونی از سیاست خارجی‌اش در منطقه بود. آمریکا تلاش می‌کرد خود را برای حکومت نوپا اثبات نماید و گرایش به نزدیکی به ایران را گاه تلویحی و گاه ضمنی ابراز می‌کرد که سه نمونه‌ی شکست‌خورده‌ی آن، مورد بررسی قرار گرفت. برای بررسی تحلیلی نیاز آمریکا به ایران، باید به زمینه‌ی پروازهای فوق و فضای حاکم بر چنین رویدادهایی پرداخت:
 
ماجرای طبس به برجسته شدن گفتمان بدیع انقلاب اسلامی ایران در نظام بین‌الملل انجامید و اعتبار آن را نزد افکار عمومی و به‌ویژه اسلام‌گرایان افزایش داد. بیانیه‌ی الجزایر هم نتوانست خصومت این دو کشور را پایان دهد. آمریکا پس از آن سعی کرد با هر ابزار ممکن، انقلاب اسلامی ایران را مهار کند. روند پیروزی‌های ایران در جبهه‌ها، بر نگرانی آمریکا افزود و باعث شد این کشور نقش بیشتر و آشکارتری در صحنه‌ی عملی جنگ برعهده بگیرد و به حمایت تسلیحاتی از عراق روی آورد؛ به‌گونه‌ای که در سال‌های 1365-1367 سیاست تهاجمی و برخورد مستقیم و غیرمستقیم با ایران از سوی این کشور مشخص و روشن بود. در این بازه‌ی زمانی، این کشور از ابزارهای سیاسی، اقتصادی، اطلاعاتی و نظامی خود بهره گرفت تا جمهوری اسلامی را در جنگ به شکست وادارد. برای نمونه، در سطح سیاسی، از طریق شورای امنیت و خارج از آن، تحریم‌هایی را علیه ایران اعمال و در شبکه‌ی صادرات نفت ایران نیز اختلال ایجاد کرد.
 
جنگ موجب تقویت گفتمان ضدآمریکایی در ایران و شاید با کمی تأنی در میان همه‌ی اسلام‌گرایانی گردید که انقلاب اسلامی ایران را روزنه‌ای برای ترمیم هویت مسلمانان محسوب می‌کردند. بنابراین راهبرد حفظ موازنه‌ی منطقه‌ای مبنی بر سیاست جنگ بی‌برنده در دستور کار آمریکایی‌ها قرار گرفت.[7]
 
این سیاست حمایتی از عراق در مقطعی پس از پیروزی‌های ایران، گزینه‌ی تماس با ایران را در اولویت‌های آمریکا قرار داد. بنابراین به نظر می‌رسد روند موفقیت‌های ایران در جنگ، تا حدی تغییر در سیاست آمریکا را به دنبال داشت. از این رو، به انگیزه‌ی سهم‌خواهی و همچنین نیاز به ایران به‌عنوان قدرتی منطقه‌ای در حل مسئله‌ی گروگان‌های آمریکایی در لبنان، آمریکا در پی نزدیکی به ایران درآمد.
 
در این‌باره به نقل از قربانی‌‌فر، دلال اسلحه در این ماجرا، آمریکایی‌ها در آن زمان می‌اندیشیدند حمایت از عراق، ریختن سود به جیب شوروی است. بنابراین برای پیش بردن سیاست قدرت خویش و رقابت در مقابل شوروی، نیاز به مذاکره با ایران را توجیه می‌کردند که «بهتر است از جنگ استفاده و به ایران کمک کنیم، چون ایران شکست نمی‌خورد. پس خوب است که در این پیروزی سهم داشته باشیم و بعداً استفاده کنیم.»[8]
 
بار دیگر در دهه‌ی هشتاد شمسی، تمایل آمریکا به نزدیکی به ایران ملموس بود. این امر شاید به دلیل نیاز به قدرت منطقه‌ای ایران و اثرگذار در معادلات خاورمیانه تبیین گردد که به دلیل اعتبار گفتمان انقلابی خود در میان مردم خاورمیانه جایگاه گسترده‌ای داشت. وقوع جنگ آمریکا در افغانستان و عراق، اگرچه در ابتدا با نادیده گرفتن ایران همراه بود، اما ناتوانی آمریکا در حل‌وفصل مسائل این دو کشور موجب شد تا آمریکا به دنبال جذب ایران باشد.
 
با توجه به نگاه گروه‌های داخلی عراق و افغانستان به دو کشور ایران و آمریکا، نادیده انگاشتن ایران در ترسیم راه‌حل منطقه‌ای، به ضعف و شکست آمریکا می‌انجامد و همخوانی، بی‌طرفی یا حمایت ایران از نقشه‌های آمریکا می‌توانست افکار عمومی بیشتری را در منطقه همراه این کشور سازد. در این شرایط که فضای سیاسی حاکم بر ایران نیز سعی در تنش‌زدایی داشت، آمریکا سعی کرد تا بتواند با یارگیری ایران، بر قدرت خود در منطقه بیفزاید و بتواند ایران انقلابی را به‌تدریج به خود نزدیک نماید؛ تصوری که البته اشتباه بود.
 
همچنین تجربه‌ی آمریکا پیش از یازدهم سپتامبر نشان داده بود که تقابل و دشمنی با ایران و حمایت از گفتمان سلفی، تنها می‌تواند بر تشنج منطقه بیفزاید و گفتمان تندروی مذهبی طالبان را ایجاد نماید. در این میانه، دوستی و شراکت عربستان نیز نتوانست کمک چندانی به آمریکا نماید. بنابراین توجه به ایران می‌توانست آمریکای مدعی کدخدایی جهان را در مدیریت بحران‌های منطقه‌ای کمک نماید. همچنین ترس از شکست پروژه‌ی دولت‌سازی در افغانستان و عراق و پیشکش کردن این دو کشور به گفتمان سلفی، نگرانی‌های آمریکا را بیشتر می‌کرد.
 
نخستین پرواز آمریکایی‌ها بر فراز آسمان ایران انقلابی، میان زمین و آسمان ناکام ماند. این عملیات نظامی درصدد مقابله با تصویر «شکست شیطان بزرگ» در افکار جهانی صورت گرفت. در مقابل، به برجسته شدن گفتمان بدیع انقلاب اسلامی ایران در نظام بین‌الملل انجامید و اعتبار آن را نزد افکار عمومی و به‌ویژه اسلام‌گرایان افزایش داد.
 
 
 
 
 
به‌تدریج تحولات رخ‌داده در این کشورها صحت این گزاره‌ها را اثبات کرد و به همین خاطر، در شرایط کنونی و با وقوع بحران سوریه، بار دیگر بر نیاز آمریکا به این بازیگر منطقه‌ای افزوده شده است؛ چراکه در صورت روی کار آمدن دولتی سنی در سوریه، توازن قوا در منطقه برخلاف منافع آمریکا رقم می‌خورد. بنابراین در نگاهی بدترین سناریو برای غرب در سوریه به قدرت رسیدن نیروهای سنی افراطی هستند؛ به‌ویژه در مرزهای شرقی این کشور با عراق. دولت نوری مالکی در عراق هرچند نتوانسته اید‌ه‌آل ثبات و امنیت باشد، اما در کمترین حالت، مبنای حکومتی را شکل داده که به‌تدریج امید به موفقیت آن وجود دارد.
 
ترس از احتمال سقوط این دولت و فراهم شدن فضای ژئوپلیتیک گسترده‌ای برای فعالیت افراطی‌ها، در کل به معنای شکست همه‌ی تلاش‌های آمریکا برای ایجاد دموکراسی بعد از صدام در عراق و خاورمیانه است و گویی توجیه به‌کارگیری منابع مادی و معنوی آمریکا در افکار عمومی آمریکاییان مخدوش شده و شکست داخلی این کشور را نیز به دنبال خواهد داشت. بنابراین به نظر می‌رسد نیاز به ایران در راستای برپایی عراق شیعی، نیازی اساسی است. این در شرایطی که گفتمان سنی عربستان به‌تدریج دچار ضعف و ناتوانی شده است، اهمیت بیشتری می‌یابد.
 
نیاز به توجه به سخنان رهبری در سیاست خارجی: مثلث سه‌گانه‌ی عزت، مصلحت و حکمت
 
سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران برمبنای سه‌گانه‌ی «عزت، حکمت و مصلحت» شکل گرفته است.رهبر معظم انقلاب این سه اصل را یک مثلث الزامی برای چارچوب ارتباطات بین‌الملل می‌داند. از دید ایشان، عزت به معناى ساخت مستحکم درونى یک فرد یا یک جامعه است که او را در مقابله‌ى با دشمن و موانع، داراى اقتدار می‌کند تا بر چالش‌ها غلبه نماید.[9] در نگاه ایشان، در دوگانه‌ی حق و باطل، بین جبهه‌ى خدا و جبهه‌ى شیطان، عزت از آن کسانى است که در جبهه‌ى خدایى قرار دارند؛ منطقی که از قرآن مایه می‌گیرد. بنابراین در دنیایی که حق و باطل در برابر هم قرار دارند و در فضایی که گفتمان انقلاب اسلامی به‌مثابه‌ی نمودی از گفتمانی اسلامی در مقابل گفتمان غرب قرار گرفته است، عزت به کلیدواژه تبدیل می‌شود؛ چراکه توجه به این اصل، توجه به اعتمادبه‌نفس و هویت بخشیدن به مسلمانان و ضعفایی است که در پهنه‌ی جهان چشم به ایران دوخته‌اند.
 
در این نظرگاه، هنگامی که عزت شامل حال یک انسان، یک فرد یا یک جامعه می‌شود، مانند حصار و یا باوری محکم در مقابل نفوذها و محاصره‌ها عمل می‌نماید. توجه به عزت به موازات دو پایه‌ی حکمت و مصلحت پیش می‌رود. حکمت هم به معنی تدبیر، خردمندی و عقلانیت است. حکیم با استفاده از تدبیر و خرد در هر مقوله‌ی اجتماعی سیاسی تصمیم‌گیری می‌کند. در واقع این در مقابل رفتار مزورانه و دروغ‌‌مدارانه‌ی غرب برمبنای تعریف ماکیاولی از سیاست است.
 
مصلحت نیز در نظر گرفتن اولویت‌ها و صلاح در یک موضوع است. در حوزه‌ی سیاست خارجی ایران، مصلحت یعنی با توجه به اولویت‌ها و مصالح و منافع جهان اسلام تصمیم گرفتن و این هم به‌عنوان هدف مطرح می­شود. رهبر معظم انقلاب همیشه با توجه به سه اصل فوق، بر هوشیاری و آینده‌نگری در این عرصه تأکید کرده و رژیم آمریکا را دشمن نظام، انقلاب و ملت ایران دانسته‌اند.[10] توجه به این سه‌گانه در تقابل با دستی پولادین که در هر مرحله‌ی تاریخی، دستکشی مخملی پوشیده و برمبنای منافع جهانی خود، گام پیش نهاده، بیشتر آشکار می‌شود.(*)
  
پی‌نوشت‌ها:
[1]. روزنامه‌ی اطلاعات، 5 اردیبهشت 1359.
[1]. اطلاعات، 16 آبان 1358، ص 12.
[2]. اکبر هاشمی رفسنجانی، بی­پرده با هاشمی، قدرت‌الله رحمانی، تهران، انتشارات کیهان، 1382، ص 83 تا 85.
[3]. به نقل از اکبر هاشمی رفسنجانی، سخنرانی در نمازجمعه، 14 آبان 1365، ص 13.
[4]. امام خمینی، صحیفه‌ی نور، ج 20، تهران، مرکز آثار و توزیع آثار امام خمینی، 1378، ص 49.
[5] http://www.leader.ir/langs/fa/index.php?p=bayanat&id=2971/
[6]http://ir.voanews.com/content/iran-us-hasan-rohani-picture-bam-earthquake-tweeter/1771989.html
[7]. فیروزآبادی، سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران، ص 340.
[8]. به نقل از هاشمی رفسنجانی، بی‌پرده با هاشمی، ص 84.
[9] http://www.leader.ir/langs/fa/index.php?p=bayanat&id=9478
[10]. بیانات معظم‌له در خطبه‌های نمازجمعه، مورخه‌ی 26 دی 1376، برگرفته از سایت دفتر حفظ و نشر آثار آیت‌الله خامنه‌ای.
 
*حمید رمضانی؛ پژوهشگر مسائل ایران
نظرات
CAPTCHA