روز شمار
اوقات شرعی
سقیفه؛ سرآغاز انحرافی بنیادین در امت اسلام
azadi
96/6/30
از جمله رفتارهای ناپسندی که در جریان سقیفه، فرصت بروزِ دوباره یافت و زمینه را برای بدعت‌های بعدیِ بنی‌امیه فراهم کرد، بازگشت امت به برخی خصلت‌های دوران جاهلیت ـ به واسطه‌ی برخی خواص و نخبگان آنان ـ بود.
 
 
 هر حادثه‌ی تاریخی، بسته به وسعت، اهمیت و دامنه‌ی اثرگذاری‌اش، دارای سلسله ریشه‌هایی است که بسته به فاصله‌ی زمانیشان نسبت به وقوع آن حادثه (و طبعاً قبل از وقوع حادثه)، با تعبیر «ریشه‌های دور و نزدیک» از آن‌ها یاد می‌شود.
ریشه‌های دورتر ـ یعنی آن دسته از ریشه‌های تاریخی که فاصله‌ی زمانی بیشتری نسبت به زمان وقوع حادثه دارند ـ گاهی اوقات خود به عنوان علت اصلیِ وقوع حادثه ایفای نقش کرده و تأثیر مستقیم دارند. اما شاید اغلب اوقات، ریشه‌های دورتر، مستقیماً در وقوع حادثه اثر نگذارند، بلکه در طول سالیان متمادی، زمینه را طوری بچینند که عللِ نزدیک به آن حادثه، متأثر از بستر مناسبی که آن ریشه‌ها برایشان فراهم کرده‌اند، فرصت عرض اندام پیدا کنند.
 
در تاریخ، این مسئله، سابقه‌ای طولانی داشته و همواره بوده‌اند جریاناتی که در عین دور بودن از وقوع یک حادثه در آینده، اما به‌عنوان زمینه و بستر اصلیِ وقوع آن حادثه ایفای نقش کرده‌اند و آن حادثه‌ی تاریخی، روی شالوده‌ای که توسط آن‌ها بنا شده، به وقوع پیوسته است.
 
اگرچه بسیاری از اندیشمندان و تاریخ‌پژوهان، واقعه‌ی کربلا را ـ پس از پدیده‌ی ظهور اسلام در جزیرةالعرب ـ مهم‌ترین رخداد تاریخی امت اسلام در قرون اولیه‌ی اسلامی قلمداد می‌کنند، اما نباید از نظر دور داشت که شاید مهم‌تر از خودِ واقعه، ریشه‌هایی باشد که منجر به رخداد این واقعه شده است.
 
ماجرای قیام سیدالشهدا (ع) در کربلا نیز که شاید از حیث اهمیت و دامنه‌ی اثرگذاری، کم‌تر نظیری در تاریخ داشته باشد، از این قاعده‌ی کلّی مستثنی نبوده و دارای ریشه‌های تاریخیِ دوری است که اگر آن‌ها به درستی فهم شوند، در می‌یابیم که چه بسا آن‌ها سرنخ اصلیِ رخداد کربلا بوده‌اند!
 
در مقاله‌ی قبلی از سلسله مقالاتِ «واکاوی سلسله ریشه‌های تاریخیِ رخداد کربلا»، «عصبیت‌های قبیله‌ایِ بازمانده از دوران جاهلیتِ عرب» که در نگاه بنی‌امیه بسیار پررنگ بود، به عنوان یکی از ریشه‌ای‌ترین ـ یا بهتر بگوییم به عنوان یکی از دورترین ـ ریشه‌های تاریخی منجر به رخداد کربلا، مورد بررسی قرار گرفت.
 
اکنون و در این مجال، می‌خواهیم یکی دیگر از آن ریشه‌های بسیار دور را مورد بررسی قرار دهیم:‌ ماجرای «سقیفه» و غصب خلافت از خاندان رسالت.
 
*حضرت امام خمینی (ره) در خصوص اهمیت ماجرای سقیفه می‌فرمودند:
«بالاترین مصیبتی که بر اسلام وارد شد، همین مصیبت سلب حکومت از حضرت امیر ـ سلام الله علیه ـ بود؛ و عزای او از عزای کربلا بالاتر. مصیبت وارده بر امیرالمؤمنین و بر‏‎‎‏اسلام بالاتر است از آن مصیبتی که بر سیدالشهداء ـ سلام الله علیه ـ وارد شد. اعظمِ‏‎‎‏مصیبت‌ها این مصیبت است که نگذاشتند مردم بفهمند اسلام یعنی چه؟»
 
اگرچه بسیاری از اندیشمندان و تاریخ‌پژوهان، واقعه‌ی کربلا را ـ پس از پدیده‌ی ظهور اسلام در جزیرةالعرب ـ مهم‌ترین رخداد تاریخی امت اسلام در قرون اولیه‌ی اسلامی قلمداد می‌کنند،[1] اما نباید از نظر دور داشت که شاید مهم‌تر از خودِ واقعه، ریشه‌هایی باشد که منجر به رخداد این واقعه شده است. لذا از دیدگاه برخی اندیشمندان، چه بسا ریشه‌ی اصلیِ رخداد کربلا، اعظم بر مصیبت کربلا و واقعه‌ی عاشورا باشد، چنانکه حضرت امام خمینی (ره) نیز به خوبی به این موضوع اشاره کرده و می‌فرمودند:
 
«بالاترین مصیبتی که بر اسلام وارد شد، همین مصیبت سلب حکومت از حضرت امیر ـ سلام الله علیه ـ بود؛ و عزای او از عزای کربلا بالاتر. مصیبت وارده بر امیرالمؤمنین و بر‏‎‎‏اسلام بالاتر است از آن مصیبتی که بر سیدالشهداء ـ سلام الله علیه ـ وارد شد. اعظمِ‏‎‎‏مصیبت‌ها این مصیبت است که نگذاشتند مردم بفهمند اسلام یعنی چه؟»[2]
 
این بیانات نورانی، به خوبی گویای این امر است که از منظر بزرگانی چون حضرت امام (ره)، ریشه‌های حادثه‌ی عاشورا، از خودِ ماجرای عاشورا، مهم‌تر و البته مصیبت‌بارتر است!
 
لذا با همین رویکرد، توجه به ماجرای سقیفه، به‌عنوان یکی از ریشه‌های تاریخیِ بسیار مهم واقعه‌ی کربلا، از اهمیت وافری برخوردار بوده و شایسته است که از این منظر، مورد واکاوی جدّی قرار گیرد.
 
***
از جمله رفتارهای ناپسندی که در جریان سقیفه، فرصت بروزِ دوباره یافت و زمینه را برای بدعت‌های بعدیِ بنی‌امیه فراهم کرد، بازگشت امت به برخی خصلت‌های دوران جاهلیت ـ به واسطه‌ی برخی خواص و نخبگان آنان ـ بود. البته سال‌ها پیش از این ماجرا نیز خدای متعال هشدار چنین بازگشت شومی را به امت اسلام داده بود، آنجا که در جریان جنگ اُحد و پخش شایعه‌ی به شهادت رسیدن رسول الله (ص) فرمود:
 
«وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ ۚ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ ۚ وَمَن یَنقَلِبْ عَلَى عَقِبَیْهِ فَلَن یَضُرَّ اللَّـهَ شَیْئًا ۗ وَسَیَجْزِی اللَّـهُ الشَّاکِرِینَ»[3]
یعنی: محمد، جز فرستاده‌اى که پیش از او [هم‌] پیامبرانى [آمده و] گذشتند، نیست. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، شما به عقب برمى‌گردید (اسلام را رها کرده به دوران جاهلیّت و کفر بازگشت خواهید نمود)؟! و هرکس از عقیده‌ی خود بازگردد، هرگز هیچ زیانى به خدا نمى‌رساند و به زودى خداوند سپاسگزاران را پاداش مى‌دهد.
گویی هشدار الهی به «انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ» در این آیه شریفه، درست به همین بازگشتِ به عقب در جریان اجتماع سقیفه اشاره دارد!
 
*اهمیت مقوله‌ی عُرفیِ «شیخوخیّت و ریش‌سفیدی» در نظام سیاسی قبیله، ایجاب می‌کرد که علی‌بن‌ابی‌طالبِ جوان، به سبب کم‌سال بودنش، در قیاس با ابوبکرِ سن‌وسال‌دار، خلافت را به او واگذار کند!
 
و اما این بازگشت خطرناک به عقب پس از رحلت رسول خدا (ص) در جریان برگزاری اجتماع سقیفه، با ذکر چند نمونه، مشهود و قابل اثبات است:
 
اولاً در دوران جاهلیت عرب، تنها واحد سیاسی موجود و مطرح‌ در‌ جامعه، «قبیله‌» بود‌ که نه تنها شالوده‌ی حیات و بقای تمام پیوستگی‌های فردی و اجتماعی به شمار می‌رفت، بلکه تمام ارکان شخصیت و مظاهر فکری و عقلی فرد را نیز شکل می‌داد. قبیله تنها جغرافیای سیاسی‌ای بود‌ که‌ عرب آن را می‌شناخت و برای آن تلاش می‌کرد و بیرون از آن برای او حکم سرزمین «غیر» را داشت. نظام سیاسی این قبیله، بر «شیخوخیّت و ریش‌سفیدی» مبتنی بود و در آن، عُرف‌ به‌ عنوان قانون‌ نانوشته، تعیین‌کننده‌ی نوع و چگونگی روابط اجتماعی افراد در درون و بیرون از قبیله بود.[4]
 
مبتنی بر چنین نگاهی، شیخوخیت و ریش‌سفیدی در نظام جاهلی ایجاب می‌کرد که اگر بنای بر انتخاب میان دو نفر جهت تصدی منصب مهمی بوده و یکی در حدود 30 سال داشته و دیگری 40 سال را رد کرده و در سنت عرب دارای عقل کامل بوده باشد،[5] فارغ از معیارهای دیگر، قطعاً کفه‌ی ترازو به نفع نفر دوم (فرد مُسن‌تر) سنگینی خواهد کرد؛ ماجرایی که دقیقاً در جریان سقیفه بنی ساعده اتفاق افتاد و علی‌بن‌ابی‌طالبِ جوان، به سبب کم‌سال بودن، در قیاس با ابوبکرِ سن‌وسال‌دار، خلافت را ـ به حسب ظاهر ـ واگذار کرد!
 
 
شاهد مثال تاریخیِ تمسّکِ اصحاب سقیفه به این سنت جاهلی، گفته‌ی ابوعبیده جرّاح درباره‌ی امام علی (ع) است. او یکی از علل اصلی انتخاب نشدن امیرالمؤمنین (ع) را به عنوان خلیفه‌ی مسلمین، کم‌سن‌وسال بودن آن حضرت نسبت به دیگر رقبای خلافت می‌دانست! چنانکه وقتی او خودداری علی (ع) را از بیعت با ابوبکر دید، به حضرت گفت: «ای پسرعمو، تو کم‌سن‌وسال هستی و آنان بزرگان قوم تو هستند. تو به اندازه‌ی آنان تجربه و آشنایی با امور [خلافت و اداره‌ی جامعه] نداری. ابوبکر در کار خلافت از تو نیرومندتر است و کارها را از همه‌ی جوانب بررسی می‌کند. پس امر خلافت را به او واگذار....»[6]
 
*اساساً یکی از کارکردهای رسالت نبی اکرم (ص) مبتنی بر آیه 13 سوره مبارکه حجرات، نفی «تفاخر نَسَبی» بود تا از ره‌آورد این آیه، معیار برتری افراد در امت اسلام، از تفاخر نسبی به برتری مبتنی بر تقوای الهی تغییر یابد. اما با تمام این اوصاف، آنچه که در جریان سقیفه به چشم می‌خورَد، تکیه بر برتری‌جوییِ «نَسَبی» و در راستای آن، تأکید بر «نسب قریشی» است.
 
ثانیاً در نظام ارزشی عصر جاهلی، «نَسَب» یکی از معیارهای تعیین‌کننده در برتری‌جویی افراد نسبت به یکدیگر بود. آن‌که از نسب بالاتری برخوردار بود، قادر بود در تمامی تصمیم‌های قبیله‌ای و امور مختلف اجتماعی تأثیرگذار باشد.[7] این در حالی بود که اساساً یکی از کارکردهای رسالت نبی اکرم (ص) مبتنی بر آیه 13 سوره مبارکه حجرات،[8] نفی چنین تفاخر و برتری‌طلبی‌ای بود تا از ره‌آورد این آیه، معیار برتری افراد در امت اسلام، از تفاخر «نسبی» به برتری مبتنی بر تقوای الهی تغییر یابد. اما با تمام این اوصاف، آنچه که در جریان سقیفه و از خلال گفتگوهای انجام‌شده در آن اجتماع به چشم می‌خورَد، تکیه بر برتری‌جوییِ «نَسَبی» و در راستای آن، تأکید بر «نسب قریشی» است؛ شاه‌بیت این برتری‌جویی نیز، استناد جناب ابوبکر به حدیث «الائمة من قریش» است.
 
اگر نیک نظر بیفکنیم، مشاهده می‌کنیم که درست همان تفاخری که در جاهلیت عرب، مبنای برتری بود، دقیقاً همان معیار در جریان سقیفه بنی ساعده نیز رخ نمود، به طوری که از جمع‌بندیِ گفتگوهای ردوبدل شده میان سران و بزرگان حاضر در سقیفه اینطور بر می‌آید که آنچه شرط لازم برای زمامداری مسلمانان است، شایستگی و تقوی و فضیلت نیست، بلکه آنچه که باید جانب آن رعایت شده و محترم شمرده شود، «شرافت قبیله‌ای» است که آن هم تنها در قریش خلاصه می‌شود![9]
 
*از دیگر معیارهای مهم در برتری‌جوییِ اعراب جاهلی بر یکدیگر، تفاخر به مال و ثروت زیاد بود. حقیقتاً جای تأمل دارد که پس از ظهور اسلام، در جامعه‌ی نبوی آن روز که می‌بایست تقوا و ارزش‌های الهی معیار برتری فرد باشد (آن‌هم برای تصدی والاترین جایگاه پس از رسول خدا (ص))، چطور باید برتری یک نفر از حیث مال و ثروت، معیاری برای برتری او جهت جانشینی رسول خدا (ص) باشد؟!
 
صحبت در خصوص حدیث «الائمة من قریش» بسیار است و مجال ما اندک، اما فعلاً در این خصوص فقط به یک نمونه از استدلال‌های امیرالمؤمنین علی (ع) در خصوص برتری نَسبی، بسنده خواهیم کرد: پس از انتخاب ابوبکر به عنوان خلیفه‌ی مسلمین در جریان سقیفه، علی (ع) در مقام استیضاح منتخبِ آن اجتماعِ شتاب‌آلود، چنین احتجاج می‌کند:
«اگر با شورا کار آنان را به دست گرفتی، چه شورایی بود که رأی‌دهندگان در آن نبودند؟! و اگر از راه خویشاوندی بر مدعیان حجت آوردی، دیگری از تو به پیامبر (ص) نزدیک‌تر و سزاوارتر بود!»[10]
 
که منظور از «دیگری» در کلام مولا، وجود مبارک خودِ ایشان است.
 
ثالثاً از دیگر معیارهای مهم در برتری‌جویی اعراب جاهلی بر یکدیگر، تفاخر به مال و ثروت زیاد بود. اگر می‌خواستند برتریِ فردی را به رخ بکشند، یکی از نشانه‌هایش، مال و ثروت بیشتر او در قیاس با دیگران بود. امری که با ظهور اسلام، مردود و مطرود شناخته شد.[11] شاید به همین دلیل هم بوده که نبی اکرم (ص)، به جهت نفی این خصلتِ جاهلی، حدیث «الفقر فخری»[12] را بر زبان مبارک‌شان آورده‌اند.
 
مبتنی بر این توضیح، یکی دیگر از وجوه تأسف‌بار سقیفه، آنجایی بود که عمر بن خطاب، هنگامی که می‌خواست برخی فضائل جناب ابوبکر را برای تصدی جایگاه خلافت رسول الله (ص) بر شمارد، متأسفانه به برتری وی از حیث مال و ثروت نیز اشاره می‌کند! آنجا که می‌گوید:
 
«تو از همه بر کار خلافت سزاوارتری، تو همراه پیامبر بودی و از نظر مال و ثروت از ما برتری، تو برترین مهاجران هستی و جانشین پیامبر در به جای آوردن نماز، در حالی که نماز برترین پایه‌های دین اسلام است. برای چه کسی سزاوار است که بر تو تقدم یابد؟! دستت را بگشا تا با تو بیعت کنیم.»[13]
حقیقتاً جای تأمل دارد که در جامعه‌ی نبوی آن روز که می‌بایست تقوا و ارزش‌های الهی معیار برتری فرد باشد (آن‌هم برای تصدی والاترین جایگاه پس از رسول خدا (ص))، چطور باید برتری یک نفر از حیث مال و ثروت، معیاری برای برتری او جهت جانشینی رسول خدا (ص) باشد؟!
 
***
 
موارد بالا به خوبی بیانگر این است که در جریان ماجرای سقیفه، همان معیارهایی که روزگاری، نشانه‌ی تفاخر جاهلی و بدوی بوده و رسالت الهی آمد تا آن‌ها را بر اندازد، درست همان معیارها، به محض رحلت نبی مکرم (ص)، مجدداً رخِ خبیث خود را عیان نمود و فضا را به شکلی مساعد برای بدعت‌های بعدی فراهم نمود:
الف) تکیه بر شیخوخیت و ریش‌سفیدی؛
ب) تکیه بر برتریِ نَسَبی؛
پ) تأکید زیاد بر قریشی بودن؛
ت) برتری‌جویی به سبب داشتن مال و ثروت بیشتر و....
این معیارها، معیارهایی نبود که مبتنی بر آموزه‌های رسول خدا (ص) باشد.
 
*پس از ماجرای سقیفه، انتخاب زمامدار و خلیفه از هیچ قانون معیّنى پیروى نکرد. تکلیف مسأله‌اى با این درجه از اهمیت، روزى در میان مشاجره بین انصار و تعداد انگشت‌شمارى از قریش رقم خورد، روز دیگر به‌واسطه‌ی وصیّت خلیفه اول و انتخاب شخصىِ او و دیگربار نیز به شوراى شش نفره سپرده شد. جالب است بدانیم همین بى‌ثباتى و ابهام در روش انتخاب خلیفه، بعدها بهانه‌اى شد که معاویه آن را براى نامزدى یزید جهت خلافت مسلمین مطرح سازد.
 
اجتماعِ شتاب‌آلود سقیفه و به دنبالش بازگشت امت به معیارهای جاهلی، متأسفانه تبعاتِ زیان‌باری را به همراه داشت. از مهمترینِ این تبعاتِ خسارت‌بار، همانا تبدیل شدن خلافت الهى ـ که اعتبارش از نصّ و تعیین مستقیم خداوند و رسولش نشأت مى‌گرفت ـ به یک امر عادىِ بشرى بود، آن هم به گونه‌اى که مى‌توان سرنوشت مسئله‌اى با این درجه از اهمیت را در یک مشاجره‌ی کوتاه میان انصار و تنى چند از قریش، بدون حضور بسیاری از بزرگان اسلام، با تکیه بر عصبیّت قومى و قبیله‌اى تعیین کرد![14]
 
در نظام اجتماعى، اگر اصلى شکسته شده یا قانونى به نفع طائفه‌ی خاصّى رقم خورد، دیگر هیچ تضمینى وجود ندارد که اصل‌هاى دیگر شکسته نشود. درست به همین دلیل، پس از سقیفه، انتخاب زمامدار و خلیفه از هیچ قانون معیّنى پیروى نکرد. تکلیف مسأله‌اى با این اهمیت، روزى در میان مشاجره بین انصار و تعداد انگشت‌شمارى از قریش رقم خورد، روز دیگر به‌واسطه‌ی وصیّت خلیفه اول و انتخاب شخصىِ او و دیگربار نیز به شوراى شش نفره سپرده شد. جالب است بدانیم همین بى‌ثباتى و ابهام در روش انتخاب خلیفه، بعدها بهانه‌اى شد که معاویه آن را براى نامزدى یزید جهت خلافت مسلمین مطرح سازد.[15] وى خطاب به مردم چنین گفت:
«اى مردم! شما مى‌دانید که پیامبر (ص) از دنیا رفت و کسى را جانشین خود قرار نداد، مسلمانان خود به سراغ ابوبکر رفته و وى را انتخاب کردند. ولى ابوبکر در وقت وفاتش طبق وصیّتى خلافت را به عمر واگذار نمود. عمر هم در زمان مرگش آن را به شوراى شش نفرى محوّل کرد.
 
پس چنان که مى‌بینید، ابوبکر در تعیین خلیفه کارى کرد که پیامبر (ص) آن کار را انجام نداده بود. عمر هم کارى کرد که ابوبکر نکرده بود. هر یک مصلحت مسلمانان را دیدند و عمل کردند. امروز هم من مصلحت مى‌بینم که براى یزید بیعت بگیرم و از اختلافات در میان امّت جلوگیرى نمایم!»[16]
آری، این اظهارات عجیب معاویه، همانا محصول آن نهالِ مذمومی بود که سال‌ها پیش از آن، در سقیفه بنی ساعده کاشته شده بود و در طول سالیان متمادی و به مدد سیاست‌های غلط خلفای نخستین،[17] آبیاری شده و مع‌الاسف در دوران معاویه و سپس فرزندش یزید، به بار نشسته بود.
همانطور که در ابتدای صحبت‌مان نیز اشاره کردیم، گاهی اوقات، ریشه‌های دور، بدینگونه، زمینه را برای ثمردهیِ رخدادهای چندده سال آینده‌شان فراهم می‌کنند!
 
 
پی نوشت ها
 
[1]رسول جعفریان، منابع تاریخ اسلام، تهران: نشر علم، 1393، چاپ اول، ص389.
[2]روح الله موسوی خمینی، صحیفه امام، تهران: موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره)، بی تا، ج2، ص359.
[3]آل عمران/ 144.
[4]حسن حضرتی، «بن‌مایه‌ها و درون‌مایه‌های رخداد عاشورا (بررسی تاریخی)»، مجله تاریخ اسلام، بهار 1379، شماره 1، ص93.
[5]پیشین، ص102.
[6]ابن قتیبه دِیْنَوَری، الإمامة و السیاسة، تحقیق علی شیری، بیروت: دار الأضواء، 1410ق، ج1، ص29؛ به نقل از: گروهی از تاریخ‌پژوهان (زیر نظر مهدی پیشوایی)، تاریخ قیام و مقتل جامع سیدالشهدا (ع)، قم: انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، 1394، چاپ چهاردهم، ج1، ص445.
[7]حسن حضرتی، «بن‌مایه‌ها و درون‌مایه‌های رخداد عاشورا (بررسی تاریخی)»، مجله تاریخ اسلام، بهار 1379، شماره 1، ص93 (با اندکی دخل و تصرف).
[8]یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِّن ذَکَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا ۚ إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّـهِ أَتْقَاکُمْ ۚ إِنَّ اللَّـهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ (حجرات/ 13)
[9]سعید داودی و مهدی رستم‌نژاد (زیر نظر ناصر مکارم شیرازی)، عاشورا: ریشه‌ها، انگیزه‌ها، رویدادها، پیامدها، قم: نشر آیت‌الله مکارم شیرازی (ناشر مؤلف)، بی‌تا، چاپ دوم، ص116.
[10]ابن ابی الحدید معتزلی، شرح نهج البلاغة، قم: کتابخانه آیت‌الله مرعشی نجفی، 1304، ج18، ص416.
[11]البته از این کلام، برداشت اشتباهی نشود. صِرف داشتن مال و ثروت، نه تنها امر مذمومی نیست، بلکه اگر از مسیر درست به دست آید و به شکل درست هم مصرف شود، بسیار خوب است. اما آنچه بد و مذموم است، تفاخر و بالیدن به این مال و ثروت و معرفی آن به عنوان معیار برتری‌طلبی بر دیگران است.
[12]محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، بی تا، ج69، ص49.
[13]ابن قتیبه دِیْنَوَری، الإمامة و السیاسة، ترجمه ناصر طباطبایی، تهران: نشر ققنوس، 1380، ص25.
[14]سعید داودی و مهدی رستم‌نژاد (زیر نظر ناصر مکارم شیرازی)، عاشورا: ریشه‌ها، انگیزه‌ها، رویدادها، پیامدها، قم: نشر آیت‌الله مکارم شیرازی (ناشر مؤلف)، بی‌تا، چاپ دوم، ص119.
[15]پیشین.
[16]ابن قتیبه دِیْنَوَری، الإمامة و السیاسة، تحقیق علی شیری، بیروت: دار الأضواء، 1410ق، ج1، ص211.
[17]ان‌شاءالله در شماره‌های بعدیِ این سلسله مقالات، به این سیاست‌های غلط نیز خواهیم پرداخت.
 
*محمدمهدی سلامی، کارشناس ارشد تاریخ اسلام
نظرات
CAPTCHA