روز شمار
اوقات شرعی
فهم نادرست بنی‌امیه از مسئله رسالت و امامت
azadi

96/6/26

«واکاوی سلسله ریشه‌های تاریخیِ رخداد کربلا» 

از جمله‌ی ریشه‌ای‌ترین علل تاریخیِ رخداد کربلا، همانا توجه بیش از حد بنی‌امیه به عصبیت‌های قبیله‌ایِ بازمانده از دوران جاهلیتِ عرب و نیز نگاه به ماجرای کربلا از منظر رقابتِ صرفاً درون‌قبیله‌ای میان تیره‌ی بنی‌هاشم و بنی‌عبدشمس بود. این خاندان، همواره از همین دریچه به مقوله‌ی وحی و امامت می‌نگریست.

 

گروه تاریخ برهان/ مهدی سلامی؛ تاریخ گواه است که بنی‌امیه، پس از بعثت رسول خدا (ص) و حتی پس از فتح مکه ـ به عنوان مقطع تاریخی کرنش آنان مقابل قدرت‌نمایی اسلام ـ اساساً هیچگاه الفبای مفهوم رسالت نبی اکرم و امامت امامان از بنی‌هاشم را درک نکردند. به بیان بهتر، آنان درک درستی از جایگاه رسول اکرم و جانشینان پس از ایشان نداشتند و ماجرای عظیم رسالت الهی و جانشینی پس از آن را تنها از دریچه نزاع تاریخی میان بنی‌عبدشمس و بنی‌هاشم می‌نگریستند و لاغیر! آنان قدرت و نفوذ رسول خدا را امری دنیوی و چیزی شبیه به سلطنت و تلاش برای کسب قدرت می‌پنداشتند که طی آن، محمد بن عبدالله، فرزندی از فرزندان هاشم بن عبدمناف، سرانجام موفق شده بود در درگیری تاریخیِ میان فرزندان عبدمناف، گوی سبقت را از فرزندان عبدشمس، برادر هاشم برباید و لذا تفوق و برتری، پس از سال‌ها که از فوت هاشم می‌گذشت، دوباره به اردوگاه فرزندان هاشم بازگردد![1]

 

برای آنکه ماجرا روشن‌تر شود، بد نیست کمی در خصوص ریشه‌های تاریخی این رقابتِ درون‌قبیله‌ای گفتگو کنیم:
 
منازعات درون‌قبیله‌ای تیره‌های قریش، با مرگ عبدمناف و آغاز ریاست یکی از فرزندان او‌ به‌ نام عمرو (هاشم) شروع شد. عبدمناف، فرزند سرشناس قصی‌بن‌کلاب بود که نسل رسول اکرم (ص) به قصی، از طریق او منتقل می‌شود. غیر از عمرو (هاشم)، عبد شمس‌، مطلب‌، ابوعمرو‌ و ابوعبید نیز پسران دیگر او بودند‌. با‌ فوت‌ عبدمناف، مناصب اجتماعی او بین هاشم و عبدشمس تقسیم شد؛ بدین صورت که منصب رفادت (اطعام حجاج) و سقایت به هاشم و منصب قیادت‌ (فرماندهی‌ جنگ‌ها‌ و شاخه نظامی قریش) برعهده عبدشمس گذاشته شد. علاوه‌ بر‌ این، به‌طور کلی ریاست قریش بعد از عبدمناف به هاشم واگذار شد.... از همین زمان قبیله قریش به دو شاخه‌ی مهمِ «بنی‌هاشم» و «بنی‌عبدشمس»‌ تقسیم‌ می‌شود که در عرصه‌های مختلف سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، رقابت فشرده‌ای را با هم آغاز می‌کنند.[2]
 
امیّه که مردی ثروتمند بود، کوشید تا خود را در نیکوکاری به‌ هاشم‌ برساند‌ ولی موفق نشد. بنابراین گروهی از قریش او را شماتت کردند و به‌ حسد‌ امیّه افزودند.
 
 
 
 
در‌ زمان‌ هاشم‌، تیره او در دو زمینه، نسبت به تیره عبدشمس برتری قابل توجهی‌ داشت‌: نخست‌ این‌که شخص هاشم نسبت به عبدشمس دارای مال زیادی بود و علاوه بر آن‌ در‌ عرصه‌ اقتصاد و تجارت مکه با اقوام همجوار، منشأ تحولات مهمی شده بود. راه‌اندازی سفرهای تجاری‌ زمستانی‌ و تابستانی از مکه به مدینه و شام و به عکس، از ابتکارات او به شمار‌ می‌رود‌. دومین‌ برتری هاشم به کرامت نفس و بذل و بخشش‌های زیاد او برمی‌گردد که حسادت رقبای او‌ را‌ به همراه داشت. در این میان «امیّه» ـ فرزند متمول عبدشمس ـ بیش از‌ هر‌ کس‌ به موقعیت اجتماعی عمویش حسادت می‌ورزید. کینه‌ورزی‌های او نسبت به عمویش منشأ افسانه‌پردازی‌های بسیاری‌ شده‌ بود که صد البته در درون خود واقعیت‌هایی را نهفته دارند.[3]
 
در این خصوص، در‌ طبقات ابن سعد آمده: «امیّه که مردی ثروتمند بود، کوشید تا خود را در نیکوکاری به‌ هاشم‌ برساند‌ ولی موفق نشد. بنابراین گروهی از قریش او را شماتت کردند و به‌ حسد‌ امیّه افزودند. امیّه از هاشم خواست تا حَکَمی تعیین کنند تا در باب آن دو رأی‌ بدهد‌. هاشم این پیشنهاد را به این شرط پذیرفت که بازنده، محکوم به‌ پرداخت‌ پنجاه ماده شتر برای کشتن در مکه‌ و ده‌ سال‌ تبعید از مکه گردد. امیّه شروط هاشم‌ را‌ پذیرفت و هر دو برای حکمیّت نزد کاهن بنی‌خزاعه رفتند. کاهن به شرافت هاشم‌ رأی‌ داد و امیّه به ناگزیر شترها‌ را‌ کشت و خود‌ نیز‌ برای‌ ده سال تبعید به شام رفت‌. این‌ حکمیّت، آغاز دشمنی میان بنی‌هاشم و بنی‌امیه بود.»[4]
 
 
رقابت‌ این دو تیره سرشناس قریش، با بعثت پیامبر ـ که خود نیز از تیره بنی‌هاشم بود ـ نه تنها به پایان نرسید، بلکه صورت جدّی‌تری به خود گرفت تا اینکه در حادثه کربلا، مبتنی بر همین نگاه سراسر اشتباه *بنی‌امیه، یزید هم آن رویارویی عظیم تاریخ را صرفاً صف‌آرایی فرزند عبدشمس مقابل فرزند هاشم تفسیر نمود
 
 
 
 
 
بعد از فوت هاشم، تیره‌ بنی‌امیّه‌ بر اقتدار اقتصادی خود افزود و روز‌ به روز تفوّق مالی‌ خود‌ را نسبت به تیره‌ها و قبایل‌ دیگر‌ افزایش داد، در حالی که تیره بنی‌هاشم بعد از فوت رئیس خود‌ از‌ نظر اقتصادی در سراشیبی افول‌ و نزول‌ قرار‌ گرفته بود. فوت‌ هاشم در خارج از‌ مکه‌ و ماندن «شیبه»[5] تنها فرزندش در غربت و سپس تحت سرپرستی «مطّلب» قرار گرفتن وی، همچنین فقدان‌ نبوغ‌ اقتصادی نزد جانشینان هاشم و به‌ویژه عبدالمطّلب‌، از‌ عواملی بودند‌ که‌ دست‌ در دست هم دادند‌ تا بنی‌هاشم فقط به خوشنامی خود ببالد و دیگر توان رقابت اقتصادی با بنی‌امیّه را نداشته‌ باشد. تنگدستی ابوطالب ـ سرشناس‌ترین پسر عبدالمطلب ـ نیز‌ خود می‌توانست حکایت از افول‌ اقتصادی‌ عبدالمطلب داشته باشد. از‌ آن‌چه گفته شد دو نتیجه به دست می‌آید:
 
1- عبدالمطلب پس از مرگ هاشم (پدر) تمام اقتدار‌ اقتصادی‌ او‌ را پیدا نکرد؛
 
2- بنی‌امیّه با حفظ‌ مقام‌ قیادت‌ و نفوذ‌ فوق‌العاده‌ در‌ دارالندوه، منزلت اجتماعی روزافزونی در مکه یافتند تا آن‌که در زمان ظهور اسلام، به خصوص پس از جنگ بدر، به ریاست و سروری قریش و مکیان رسیدند.[6]
رقابت‌ این دو تیره سرشناس قریش، با بعثت پیامبر ـ که خود نیز از تیره بنی‌هاشم بود ـ نه تنها به پایان نرسید، بلکه صورت جدّی‌تری به خود گرفت، چرا که بنی‌امیّه حتی ادعای نبوّت حضرت رسول (ص) را نیز در راستای رقابت تیره‌ای و درون قبیله‌ای تفسیر می‌کرد و این تلقی از بعثت را، نسل به نسل به فرزندان خود نیز منتقل کرد تا اینکه در حادثه کربلا، مبتنی بر همین نگاه سراسر اشتباه بنی‌امیه، یزید هم آن رویارویی عظیم تاریخ را صرفاً صف‌آرایی فرزند عبدشمس مقابل فرزند هاشم تفسیر نمود.
 
***
تاریخ شواهد متعددی را برای اثبات این مدعا در مقابل دیدگان ما می‌گذارد که در خلال سطور زیر، به برخی از آن‌ها اشاره خواهیم کرد:
 
در زمان خلافت جناب عثمان، روزی ابوسفیان بر او وارد شد و گفت:‌ «صارَتْ إِلَیْکَ بَعْدَ تَیْم وَ عَدِیٍّ فَأَدِرْها کَالْکُرَةِ، وَاجْعَلْ أَوْتادَها بَنِی أُمَیَّةَ، فَإِنَّما هُوَ الْمُلْکُ وَ لاَ أَدْرِی ما جَنَّةٌ وَ لا نارٌ![7] این خلافت پس از قبیله تَیْم (اشاره به ابوبکر) و عَدی (اشاره به عمر) به تو رسیده است. اکنون آن را چون توپ میان قبیله خودت بگردان و پایه‌های آن را بنی‌امیه قرار ده! پس همانا بدان! مسئله، فقط مسئله‌ی فرمانروایی است (نه خلافت الهی و اسلامی!)؛ من که بهشت و دوزخی نمی‌شناسم!»
 
این سخنان به اندازه‌ای زشت و ناپسند بود که عثمان نیز از شنیدن آن برآشفت، بر سر ابوسفیان فریاد زد و به او تندی نمود.[8]
 
در همان ایام، ابوسفیان به نزد قبر جناب حمزه سیدالشهدا (ع) رفته، در حالی که بر قبر مطهر آن حضرت لگد می‌زد، خطاب به او می‌گفت: ای ابو عُماره![9] مسئله‌ای که دیروز بر سر آن شمشیر کشیده بودیم، اکنون به دست کودکان مان رسیده و با آن بازی می‌کنند.[10]
 
فروکاستن غزوات نبی اکرم با کفار و مشرکین ـ و در رأس آنان ابوسفیان ـ در حد یک نزاع درون‌قبیله‌ای میان بنی‌هاشم و بنی‌عبدشمس بر سر تصاحب قدرت، به روشنی بیانگر کینه‌توزی جاهلی و ریشه‌دار ابوسفیان و فرزندان او با خاندان وحی است، آن هم از همان دریچه نگاهی که عرض کردیم.
 
پس با این اوصاف، اهتمام بنی‌امیه به حذف تمامی مظاهر بنی‌هاشم از صحنه‌ی سیاسی اسلام (در صورت تصاحب غصبی جایگاه خلافت رسول خدا)، چندان هم دور از انتظار نبود. لذا اگر ما در آن روزگار (مثلاً دوران خلیفه سوم) حضور می‌داشتیم، با این سرسختی و کینه‌توزیِ عشیره‌ای بنی‌امیه نسبت به خاندان رسالت که ریشه در خصلت‌های دوران جاهلیت آنان داشت، می‌توانستیم پیش‌بینی کنیم که در صورت به قدرت رسیدن فرزندان آل سفیان در آینده‌ای نه چندان دور، احتمالاً برخورد سخت و خشنی از سوی آنان نسبت به فرزندان هاشم رخ خواهد داد، کمااینکه همین امر نیز چند سال بعد به ناجوانمردانه‌ترین صورت ممکن در صحرای کربلا و پس از آن به وقوع پیوست.
و اما موردی دیگر:
 
از «مطرف بن مغیرة» فرزند «مغیرة بن شعبة» (یار مورد اعتماد معاویه) نقل شده است که: من با پدرم «مغیره» به شام آمدیم و پدرم هر روز نزد معاویه می‌رفت و با او سخن مى‌گفت و بر مى‌گشت و از عقل و هوش او تعریف مى‌کرد. شبى از نزد معاویه برگشت، ولى بسیار اندوهگین بود، بگونه‌اى که از خوردن شام خوددارى کرد. من تصوّر کردم مشکلى درباره خانواده‌ی ما پیدا شده است. پرسیدم: چرا امشب این همه ناراحتى؟ گفت: من امشب از نزد خبیث‌ترین مردم بر مى‌گردم. گفتم: چرا؟ گفت: براى این که با معاویه خلوت کرده بودم، به او گفتم: مقام تو بالا گرفته، اگر عدالت را پیشه‌سازى و دست به کار خیر بزنى، بسیار به‌جاست. مخصوصاً به خویشاوندانت از بنى‌هاشم نیکى کن و صله‌ی رحم به جا آور، آنان امروز خطرى براى تو ندارند.
 
ناگهان (او منقلب و عصبانى شد و) گفت: ابوبکر به خلافت رسید و آنچه باید انجام بدهد، انجام داد؛ امّا هنگامى که از دنیا رفت، نام او هم فراموش شد؛ فقط گاهى مى‌گویند: ابوبکر! سپس عمر به خلافت رسید و ده سال زحمت کشید! او نیز هنگامى که از دنیا رفت، نامش هم از میان رفت؛ فقط گاهى مى‌گویند: عمر! بعد از آنها برادرمان عثمان به خلافت رسید و کارهاى زیادى انجام داد! ولى هنگامى که از دنیا رفت، نام او هم از میان رفت؛ ولى اخوهاشم (اشاره به رسول اکرم (ص) است) هر روز پنج مرتبه، نام او را (بر مأذنه‌ها) فریاد مى‌زنند و مى‌گویند: «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ» با این حال، چه عمل و نامى از ما باقى مى‌ماند، اى بى‌مادر! سپس گفت: «وَاللهِ إِلاَّ دَفْناً دَفْناً؛ به خدا سوگند! چاره‌اى نیست جز این که این نام را براى همیشه دفن کنم!»[11]
 
همانطور که از کلام معاویه مشهود است، او کینه‌توزی خود با رسول خدا را با تعبیر «اخوهاشم» بروز می‌دهد. شاید به کار رفتن این تعبیر در کلام فرد زیرک و سَیّاسی چون معاویه بی‌هدف نباشد، بلکه وی تعمداً این تعبیر را به کار برده تا سابقه‌ی کینه‌ی خود از رسول خدا را به حافظه‌ی تاریخی نزاع میان بنی‌هاشم و بنی‌امیه نسبت دهد. لذا باز هم ردّپای آن کینه‌های قدیمیِ عشیره‌ای در کلام بغض‌آلود او عیان است.
 
 
یزید رویارویی خود با سپاه امام (ع) را همچون نیاکان متعصب‌اش، کماکان در پازل عصبیت‌های جاهلی و رقابت میان بنی‌هاشم و بنی‌عبدشمس تفسیر می‌کرد و اساساً قائل به این نبود که این سطح از رویارویی، نزاع میان جبهه حق و جبهه باطل بوده که حتی در طبقات مختلف عالَم نیز اثرگذار بوده است!
 
 
 
 
کمی جلوتر می‌آییم. پس از واقعه عاشورا و جنایات یزید بن معاویه علیه سپاهیان امام حسین (ع)، هنگامی که سرهای مقدس شهیدان کربلا را وارد مجلس یزید نمودند، یزید در حالی که با چوبدستی خود بر لب و دندان مطهر امام حسین (ع) می‌زد، این اشعار را می‌خوانْد:
«لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْکِ فَلاَ *** خَبَرٌ جاءَ وَ لاَ وَحْىٌ نَزَلْ
لَیْتَ اَشْیاخِی بِبَدْر شَهِدُوا *** جَزَعَ الْخَزْرَجُ مِنْ وَقْعِ الاَسَلْ
لاَهَلُّوا وَاسْتَهَلُّوا فَرَحاً *** وَ لَقالُوا یا یَزِیدُ لاَ تَشَلْ
فَجَزَیْناهُ بِبَدْر مَثَلا *** وَ اَقَمْنا مِثْلَ بَدْر فَاعْتَدَلْ
لَسْتُ مِنْ خِنْدِف اِنْ لَمْ اَنْتَقِمْ *** مِنْ بَنِی اَحْمَدَ ما کانَ فَعَلْ»[12]
(ترجمه اشعار:)
 
«فرزندان هاشم (رسول خدا) با سلطنت بازى کردند، و در واقع نه خبرى (از سوى خدا) آمده بود و نه وحیى نازل شده!
کاش بزرگان من که در جنگ بدر کشته شده بودند، امروز مى‌دیدند که قبیله خزرج چگونه از ضربات نیزه به زارى آمده است!
در آن حال، از شادى فریاد مى‌زدند و مى‌گفتند: اى یزید دستت درد نکند!
امروز کیفر ماجراى بدر را به آنان دادیم و همانند بدر با آنان معامله کردیم و در نتیجه برابر شدیم!
من از فرزندانِ «خِنْدِفْ» (از جدّه‌هاى اعلاى قریش و از جمله یزید) نیستم اگر از فرزندان احمد (رسول اکرم) انتقام نگیرم!»
 
همانطور که از این تعابیر سخیف یزید کاملاً هویداست، وی رویارویی خود با سپاه امام (ع) را همچون نیاکان متعصب‌اش، کماکان در پازل عصبیت‌های جاهلی و رقابت میان بنی‌هاشم و بنی‌عبدشمس تفسیر می‌کرد و اساساً قائل به این نبود که این سطح از رویارویی، نزاع میان جبهه حق و جبهه باطل بوده که حتی در طبقات مختلف عالَم نیز اثرگذار بوده است!
 
لذا توجه بیش از حد به عصبیت‌های قبیله‌ایِ بازمانده از دوران جاهلیت عرب و نیز نگاه به ماجرای کربلا از منظر رقابتِ صرفاً درون‌قبیله‌ای میان تیره‌ی بنی‌هاشم و بنی‌عبدشمس، از جمله‌ی ریشه‌ای‌ترین عللی بود که خاندان امیه همواره از این دریچه به مقوله وحی و امامت می‌نگریست که البته حسادت به هاشم و فرزندان او به سبب داشتن مناقب و فضایل بسیار نیز همواره این نگاه تنگ‌نظرانه و سخیف را تقویت می‌کرد.
 

پی نوشت ها:

 
[1]برای ابوسفیان و فرزندان از نسل او، هم لفظ «بنی‌امیه» اطلاق می‌شود و هم لفظ «بنی‌عبدشمس». علت این است که هاشم و عبدشمس ـ به همراه چند برادر دیگر ـ از فرزندان عبدمناف بودند که درست از زمان مرگ پدرشان، کشمکش میان دو تیره‌ی منتسب به آنان آغاز شد. یکی از کسانی که در بالاگرفتن این کشمکش‌ها نقش بسزایی داشت، امیّه، فرزند متموّل عبدشمس بود. لذا وی به نوعی نماینده جریان منتسب به عبدشمس و نسل او بود و درست به همین سبب، جریان آنان، در تاریخ اسلام، هم با عنوان «بنی‌عبدشمس» و هم با عنوان «بنی‌امیه» شناخته می‌شود.
[2]حسن حضرتی، «بن‌مایه‌ها و درون‌مایه‌های رخداد عاشورا (بررسی تاریخی)»، مجله تاریخ اسلام، بهار 1379، شماره 1، ص94.
[3]پیشین، ص95.
[4]محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران: نشر فرهنگ و اندیشه، 1374، ج1، ص64.
[5]منظور از «شیبه»، همان «عبدالمطّلب» است. توضیح آنکه چند سال پس از فوت‌ هاشم در خارج از‌ مکه‌ و ماندن «شیبه» یا همان عبدالمطلب در دیار غربت، بالأخره مطّلب، عموی شیبه، او را از یثرب به مکه بازگرداند و وی را تحت سرپرستی خود گرفت. نقل شده که وقتی مردم مکه و قریش، عبدالمطلب یا همان شیبه را دیدند که همراه مطلب، عمویش، وارد شهر می‌شود، به گمان این که او بنده‌ی خریداری‌شده‌ی مطلب از یثرب است، وی را «‌عبدالمطلب» خواندند و این نام بعدها همچنان باقی ماند.
[6]حسن حضرتی، «بن‌مایه‌ها و درون‌مایه‌های رخداد عاشورا (بررسی تاریخی)»، مجله تاریخ اسلام، بهار 1379، شماره 1، ص95.
[7]ابن عبدالبر، الإستیعاب فی معرفة الأصحاب، تحقیق علی‌محمد بجاوی، بیروت: دار الجیل، 1412ق، ج4، ص1679.
[8]پیشین.
[9]ابو عمارة، کُنیه جناب حمزة بن عبدالمطلب بوده است.
[10]قال أبوسفیان فی أیام عثمان و قد مرّ بقبر حمزة و ضربه برجله و قال: «یا أَبا عُمارَةِ! إِنَّ الأمْرَ الَّذِی اجْتَلَدْنا عَلَیْهِ بِالسَّیْفِ، أَمْسى فِی یَدِ غِلْمانِنَا الْیَوْمَ یَتَلَعَّبُونَ بِهِ....» (ابن ابی الحدید معتزلی، شرح نهج البلاغة، قم: کتابخانه آیت‌الله مرعشی نجفی، 1304، ج16، ص136.)
[11]سعید داودی و مهدی رستم‌نژاد (زیر نظر ناصر مکارم شیرازی)، عاشورا: ریشه‌ها، انگیزه‌ها، رویدادها، پیامدها، قم: نشر آیت‌الله مکارم شیرازی (ناشر مؤلف)، بی‌تا، چاپ دوم، ص109./ به نقل از: ابن ابی الحدید معتزلی، شرح نهج البلاغة، قم: کتابخانه آیت‌الله مرعشی نجفی، 1304، ج5، ص129.
[12]فضل بن حسن طبرسی، الإحتجاج، ترجمه مازندرانی، تهران: نشر مرتضوی، بی‌تا، چاپ اول، ج3، ص170.

 

 

نظرات
CAPTCHA