مسئلهی بنیادین هژمونی منطقهای ایران
96/3/4
تیم ترامپ هژمونی ایران را پذیرفتهاند
در سفر اخیر ترامپ و تیم او به عربستان سعودی، موضوعی بهصورت تلویحی بیان شد که نیازمند تأمل بیشتری است و آن هژمونی ایران در منطقهی غرب آسیاست. این جمله را وزیر خارجهی آمریکا بیان داشت، هرچند با هدف تحدید و مهار ایران. اما توجه به این مسئله که ابعاد قدرت استراتژیک و هژمونیک ایران و شاخصهای آن کداماند، مسائلی بنیادین محسوب میشوند.
یکی از اهداف دونالد ترامپ برای سفر به منطقهی غرب آسیا و شمال آفریقا، از بین بردن هژمونی ایران در سطح منطقهای و تبدیل ایران به بازیگری متوازن با سایر بازیگران موجود در منطقهی غرب آسیا و شمال آفریقا بوده است. عبارت از بین بردن هژمونی ایران را وزیر خارجهی آمریکا یعنی رکس تیلرسون نیز بر زبان آورد و اظهار داشت که آمریکا بهدنبال ایجاد ائتلافی برای از بین بردن هژمونی ایران در سطح منطقهای است. اما این هژمونی ایران در سطح منطقهای چه شاخصهایی دارد که تا این حد مقامات سعودی، صهیونیستی و آمریکایی را دچار التهاب کرده است. در این یادداشت به برخی از شاخصهای این هژمونی منطقهای ایران اشاره خواهیم کرد. تعیینکنندگی ایران در حل و رفع مشکلات منطقه، تعیین فضای فرهنگی منطقه و نقش بیبدیل در جریانسازی اجتماعی، از جمله مصادیق و شاخصهای این هژمونی در سطح منطقهای بوده است.
1. تعیینکنندگی استراتژیک و حل و رفع مشکلات منطقهی غرب آسیا
یکی از فاکتورهای بیبدیل هژمونی ایران در سطح منطقهای را بایستی در نقش تعیینکننده یا به تعبیر شفافتر تمامکنندهی ایران در حل و رفع مشکلات منطقهی غرب آسیا و شمال آفریقا دانست. تقریباً هیچ مشکلی در منطقه بدون حضور ایران حل نمیشود. نگاهی به نقش آمریکاییها در منطقه طی چند دههی اخیر بیشتر به فهم این گزاره کمک خواهد کرد. در تمام مناقشاتی که در منطقه وجود دارد، آمریکاییها اشتباهات استراتژیکی مرتکب شدهاند. از حدود چهل سال پیش و با پیروزی انقلاب اسلامی، زنجیرهی اشتباهات آمریکاییها در منطقه شروع شده و تا اینک نیز ادامه داشته است.
آمریکاییها در جریان حملهی عراق به ایران و دفاع مقدس هشتسالهی ایرانیان، جانب عراق را بهصورت آشکار و پنهان گرفتند، به افغانستان حمله کردند، به عراق حمله کردند، اینک در یمن با سعودی مشارکت میکنند، در سوریه با کشورهای عربی حامی تکفیریها مشارکت میکنند، ایران را تحت تحریمهای ظالمانه قرار میدهند و... آمریکاییها تقریباً در هر مناقشهای که در دهههای اخیر در منطقه شرکت کردهاند، ناکام مطلق بودهاند. این موضوع هرچند از عدم درک صحیح آنها از منطقهی غرب آسیا ناشی میشود که رئیسجمهور ایران نیز در نشست مطبوعاتی خود با خبرنگاران خارجی در 1 خرداد 1396 آن را توضیح داد، از دیگر سو به موضوعات دیگری نیز مربوط میشود و آن اینکه بازیگران تعیینکننده در این منطقه نه آمریکاییها، بلکه کشورهای دیگر هستند. یکی از این بازیگران و البته مؤثرترین بازیگر منطقه ایران است. این کشور بازیگر تعیینکننده در منطقهی غرب آسیا و شمال آفریقاست. آمریکاییها بهخوبی از تلاش برای تضعیف ایران در منطقه باخبر هستند که وزیر خارجهی آنها در سعودی از «هژمونی ایران در منطقه» سخن میگوید. در سوریه تازمانیکه آمریکاییها و دیگر بازیگران منطقه تصور میکردند که بدون در نظر گرفتن نقش ایران میتوانند مناقشه را حلوفصل کنند، موضوع و مناقشه به پایان نرسید. با آغاز مذاکراتی که ایران نیز یکی از بازیگران تعیینکنندهی آن بود، نتایج ملموسی در این کشور ایجاد شد که میتوان نمود آن را در مذاکرات آستانهی قزاقستان مشاهده کرد.
در عراق نیز تروریسم تا جایی پیش رفت که شهرهای استراتژیک این کشور را درنوردید و بیم آن میرفت که پایتخت یعنی بغداد نیز سقوط کند تا اینکه ایران وارد کارزار شد و مانع از تقسیم حاکمیت ملی و تمامیت ارضی عراقیها شد. پیشتر در افغانستان نیز مشارکت ایران سبب از بین رفتن حکومت طالبان در این کشور شد و نقش کارآمد و مثبت ایران در افغانستان بر هیچ کارشناس بینالمللی پوشیده نیست. در ترکیه نیز نقش مثبت ایران در حمایت از حکومت مستقر، یکی از نقاط مثبت نقشآفرینی در کودتای نافرجام در این کشور بود.
بهطور کلی نقش ایران در تمامی کشورهایی که در آنها مناقشه بوده است، مشخص و متناسب با الگوی حاکمیت ملی و تمامیت ارضی آنها بوده است. بهگونهای که میتوان یک مدل و الگو از بازیگری ایران در منطقهی غرب آسیا و شمال آفریقا ارائه داد و آن نیز توجه بیقیدوشرط از مسئلهی بنیادین حاکمیت ملی و حق تعیین سرنوشت ملتها به دست خود و بدون در نظر گرفتن بیگانگان است. این در حالی است که کشورهای مدعی دموکراسی بهدنبال از بین بردن حاکمیت ملی کشورهای دیگر است. برای مثال، آمریکاییها در سوریه، یمن و عراق یک حکومت واحد ملی را نمیپسندند.
2. نقش تعیینکنندهی ایران در شکلدهی به فضای سیاسی منطقه
یکی دیگر از شاخصهای هژمونیک ایران در منطقه، به مسائل فرهنگی برمیگردد. ایدئولوژی انقلاب اسلامی نیز مشوق اصلی این موضوع است. تقریباً در تمام کشورهای منطقه رنگوبویی از ایدئولوژی انقلاب اسلامی (تفاوتهایی در میزان تأثیرگذاری وجود دارد) به وجود آمده است. این موضوع نشاندهندهی این است که ایدئولوژی ایران متناسب با شرایط محلی و بومی کشورهای منطقه بوده است. بهواسطهی دینی بودن بیشتر مطالبات مردم در منطقه (چه در بیداری اسلامی سالهای 2011 به بعد و چه در خواستههایی که بعد از بیداری اسلامی به منصهی ظهور رسیده است)، این موضوع ثابت شده است که مردم منطقه بهدنبال مدل فرهنگی و ایدئولوژیکی شبیه به آن چیزی هستند که در ایران در حال عملی شدن است. مردمسالاری دینی در ایران که نمود آن را در انتخاباتها و مدل حکمرانی ایرانیها میبینیم، شاهد مثال این مدل است. در منطقهای که کشورهای آن از توتالیتریانیسم و دیکتاتوری رنج میبرند، وجود کشوری که در آن آرای عمومی پاس داشته میشود، نهتنها یک غنیمت تکرارنشدنی است، بلکه از دیگر سو یک الگوی مؤثر را نیز ارائه و عرضه میکند.
واحد سیاسی که مدل آن مردمسالاری است، شاخصهای مختلف توسعهی اقتصادی و سیاسی خود را از درون اکتساب میکند و چشمداشتی به حمایت از ناحیهی قدرتهای بزرگ ندارد.
سیاست دنبالهروی عربستان سعودی از آمریکا که میتوان به آن سیاست خارجی عاریهای یا استقراضی نیز گفت، محصول ناکارآمدی نظام سیاسی قبیلهای و عشیرهای عربستان در تفویض اختیارات به مردم و نمایندگی از مردم در حکمرانی سیاسی است. به همین سبب است که عربستان هم از مردم خود هراس دارد و هم از کشورهایی که مدل مطلوب خود را به سطح منطقه عرضه میکنند. هم ازاینروست که بعد از اتفاقات بیداری اسلامی سال 2011 عربستان مخالفتش را با ایران و رویارویی خود را با نظام جمهوری اسلامی به بالاترین سطح ممکن ارتقا داد و تلاش کرد تا ایران را از نقشهای منطقهای که برعهده داشت و رسالت انقلابی، عاری کند. موضوعی که به نبرد نیابتی این کشور در سوریه و عراق و نبرد مستقیم این کشور با گروههای حامی ایدئولوژی ایران در یمن منتهی شد و منطقه را با آشوبی مواجه کرد که دههها جبران آن ناممکن خواهد بود.
موضوع مناقشات ایران با دیکتاتوریهای عربی نیز تا زمانی ادامه خواهد داشت که ماهیت متباین این دیکتاتوریها با خواستهها و مطالبات مردمی به پیش رود. تازمانیکه عربستان سعودی و سایر کشورهای دیکتاتوری منطقهای توان درک مطالبات عمومی و اساساً فهم مسئلهی دموکراسی را در کشور خود نداشته باشند، بیم توطئهای از ناحیهی مردم و با حمایت یک کشور بیگانه در آنها وجود دارد و همین بیم سبب خواهد شد تا معمای امنیت موجود در ذهن آنها، کشورهای دیکتاتوری عربی را تا جایی پیش ببرد که حاضر به انعقاد قراردادهای نزدیک به صد میلیارد دلار برای تجهیز نظامی خود شوند. به دلیل اینکه این معمای امنیت اساساً یک مسئلهی برساخته و موهوم است، انتهایی نیز برای آن وجود ندارد و همانطور که سعودیها میاندیشند، تازمانیکه سر مار (یعنی ایران) از بین نرود، آنها نمیتوانند از شورشهای اجتماعی (که اتفاقاً همان حق تعیین سرنوشت خودشان است) مصون بمانند. علت طمع و ولع عربستان برای انعقاد قراردادهای نظامی با آمریکا، نزدیکی به رژیم صهیونیستی و ایجاد ائتلاف کشورهای اسلامی برای منزوی کردن ایران به همین موضوع برمیگردد.
3. نقش بیبدیل در جریانسازی اجتماعی
یکی دیگر از شاخصهای هژمونیک ایران در سطح منطقهای، ایجاد موج اجتماعی در منطقه است. جمهوری اسلامی به دلیل ماهیت خود، بهواسطهی فهم خواست عمومی و مطالبات حداکثری مردم منطقه توان فهم جریانهای اجتماعی و متعاقباً جریانسازی اجتماعی را نیز دارد. یکی از مهمترین نمودهای این موضوع را میتوان در شکلگیری نهضت مخالفت با تروریسم در مردم منطقه دید. تا پیش از این تصور میشد که مسئلهی مبارزه با تروریسم مسئلهای مختص به دولتهاست، اما با تغییر نگرشی که در مردم منطقه (با بازیگری ایران و مردم در ایران) به وجود آمد، این برداشت از بین رفت و مردم خود را مکلف به مبارزه با تروریسم میدانند.
حشدالشعبی عراق، حزبالله لبنان و انصارالله یمن نمودهای این برگرفتن از الگوی جریانساز اجتماعی ایران در سطح منطقهای بودهاند. زمانی که حزبالله لبنان به وجود آمد، تقریباً هیچ گروه اسلامی مبارزه با تروریسم دولتی وجود نداشت که بتواند در مقابل رژیم صهیونیستی عرض اندام کرده و آن را تهدید به نابودی کند. تا پیش از این چندین جنگ بین کشورهای ملیگرای عربی با رژیم صهیونیستی به وجود آمده بود که بهطور کامل بازندهی آن اعراب بودهاند.
شکلگیری حزبالله نقطهی عطفی در مبارزه با تروریسم دولتی اسرائیل بوده است که میتوان نقش تعیینکنندهی حزبالله را در شرایط داخلی و منطقهای لبنان و امنیت این کشور کوچک بهخوبی مشاهده کرد؛ بهگونهای که بنا به تعبیر کارشناسان اگر حزبالله در لبنان وجود نداشت، بیتردید تمام خاک لبنان تاکنون به اشغال صهیونیستها درآمده بود. درخصوص انصارالله یمن نیز ماجرا به همین ترتیب است. بعد از اتفاقات مربوط به بیداری اسلامی و سرنگونی رژیم علی عبدالله صالح و روی کار آمدن شخص دستنشاندهای دیگر در یمن، یمنیها با اقتباس الگو و مدل حزبالله تصمیم به شکلدهی به سرنوشت خود برای ایجاد دولت و حاکمیتی ملی گرفتند که آن حرکت نیز برگرفته از مدل کلان جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی بوده است. درخصوص حشدالشعبی نیز با ورود تروریستها به قلب خاک عراق، نیروهای متأثر از ایدئولوژی انقلاب اسلامی بهدنبال تغییر مناسبات به نفع حاکمیت ملی عراق پیش رفتند و فضا را بهسمتی پیش بردند که اینک شاهد رخت بربستن تروریستها از خاک عراق بهصورت تدریجی هستیم. این نقش بیبدیل جمهوری اسلامی در جریانسازی اجتماعی است.
مزیت نسبی جمهوری اسلامی در منطقهی پرآشوب غرب آسیا، همین مسئلهی جریانسازی اجتماعی است که اتفاقاً با انتفاع مردم منطقه و حاکمیتهای موجود در منطقه به پایان رسیده است.
فرجام سخن
یکی از موضوعاتی که در جریان سفر ترامپ و تیم همراه او به عربستان سعودی بازروایی شد و بیان آن از وزیر امور خارجهی (تقریباً) ضدایرانیترین رئیسجمهور و کابینهی ادوار آمریکا بسیار تأملبرانگیز است، مسئلهی هژمونی ایران در منطقهی غرب آسیاست. اگرچه وی این مسئله را بهصورت منفی اظهار داشت و بهدنبال این بود تا بیان کند که آمریکا بهدنبال تحدید این هژمونی است، اما آنچه تلویحاً به آن اذعان شده است همین مسئلهی هژمونی ایران است. این یادداشت در پی این بود تا شاخصهای هژمونی ایرانی در منطقه را تشریح کند. هم ازاینرو از تعیینکنندگی نقش ایران در تحولات منطقه از یک سو، جریانسازی اجتماعی در منطقه و بین نیروهای اجتماعی موجود و در حال شکلگیری در منطقه از دیگر سو و نهایتاً نقش فرهنگی و ایدئولوژیک ایران در فضای منطقه میتوان بهعنوان شاخصهای این موضوع اشاره کرد.*
*گروه بین الملل برهان/
نظرات